آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا

                                              آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا                                     

                                                                                                                                        مهدی بازرگان

اشاره

هدف غایی دین چیست؟ آبادکردن دنیای انسان است یا آخرت او یا هردو؟ این پرسش‌ها در عین سادگی ، دنیایی از مفاهیم را به همراه خود دارد یا به همراه می‌آورد. متفکران دینی برای پاسخ به این پرسشها از دو منظر به دین نگاه می‌کنند: منظر درون دینی و منظر برون دینی. در نگاه برون‌دینی، انسان با مراجعه و تکیه به متون دینی انتظارات دین را از انسان می‌یابد، در حالی‌که در نگاه برون‌دینی با مراجعه به فکر و تجربه‌ی بشر، انتظارات خود را از دین ترسیم می‌کند. این دو رویکرد به دین، خمیر‌مایه‌ی پاسخ به پرسش اصلی را تشکیل می‌دهد.

مرحوم مهندس بازرگان که بی‌تردید یکی از پیشگامان جریان نواندیشی دین تاریخ معاصر ایران شناخته می‌شود، در طول حیات فکری پربار خود تلاش مجدّانه‌ای کرد تا از منظر درون‌دینی به پرسش یادشده پاسخ دهد. مطهرات در اسلام، راه طی‌شده، سرّ عقب‌افتادگی ملل مسلمان و عشق و پرستش از مظاهر برجسته‌ی این تلاش به شمار می‌رود، اما اندیشه‌ی مهندس بازرگان در واپسین سالهای حیات وی تحول مهمی پیدا کرد و علی‌رغم اینکه تغییری در منظر درون دینی او حاصل نشد، انتظار قلمرو انسان از دین را محدودتر از آنچه در گذشته می‌پنداشت، ترسیم کرد. مرحوم بازرگان در تاریخ 1/11/71 طی گفتار بلندی در انجمن اسلامی مهندسین تحت عنوان آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا، رویکرد جدید خود را مطرح می‌سازد و بدین ترتیب کارنامه یفکری خود را با پرسش‌های نوین پیرامون قلمرو کارکردهای دین می‌بندد.

کیان بی‌آنکه بخواهد در این مقام، این تحول را مورد داوری ارزشی قرار دهد، متن تحریر شده‌ی گفتار مرحوم بازرگان را در انجمن اسلامی مهندسین به مناسبت سالگرد رحلتش منتشر می‌کند و از صاحبنظران دعوت می‌کند که محتوای این گفتار را مورد بحث و نقد قرار دهند.

دراینجا یادآوری دو نکته ضروری است؛ نخست اینکه مرحوم بازرگان اجازه‌ی انتشار این گفتار ار طی یادداشتی در تاریخ 4/5/73 به کیان داده‌اند. با این حال، کیان طی تماسی با مهندس عبدالعلی بازرگان فرزند ارشد مرحوم بازرگان اجازه‌ی انتشار این گفتار و خلاصه کردن آن را مجدداً دریافت کرد. دوم آنکه به دلیل طولانی بودن این گفتار، بخش اندکی از آن (بدون لطمه زدن به مضمون) و نیز ارجاعات آن از سوی کیان حذف شده و با علامتِ [...] نشانه‌گذاری شده‌است.

طرح مسأله

مسأله این است که ببینیم مشیت خداوند سبحان و منظور باری‌تعالی از بعثت پیامبران یا مأموریت و رسال آنان چه بوده است و انتظار از دین و استفاده‌ی مؤمنان از دینداری چه باید باشد؟

مسأله این نیست که بدانیم ادیان الهی –ازجمله اسلام- شامل چه اهداف و اصول یا احکام و دستورها بوده  و در عمل چه آثار و تنایج به‌بار آورده است تا آنها را به حساب اهداف بعثت بگذاریم. یا آنکه پیامبران و پیشوایان دین و حتی پیروان آنها چه گفته‌اند و چه کرده‌اند و چه به‌دست آورده اند تا آنها را مساوی یا عین دین و منظور از بعثت پیغمبران بگیریم؟

روی دیگر سکه یا مسأله این است که معلوم شود مؤمنان و گروندگان در عقاید و افکار و برنامه‌های زندگی دنیایی و آخرتی خود یا در جهان‌بینی و ایدئولوژی چه نظر و انتظار از دین داشته باشند و چه مسائل و مشکلاتی را باید به عهده‌ی خود بدانند؟ به بیان دیگر آیا دین فقط عبادت و رضای خدا و سعادت آن‌ دنیا است یا جوابگوی مسائل و نیازهای زندگی نیز هست و در این صورت تا چه حد حل‌کننده و دستوردهنده‌ی امور دنیایی فردی و اجتماعی ما باید باشد؟

این سؤال سابقاً یعنی تا نیم‌قرن پیش چندان مطرح نبود و اگر مطرح می‌شد جواب ساده و بدیهی به آن داده می‌شد، نام‌گذاری کودکان با خواندن اذان و اقامه در گوش آنان انجام می‌گرفت، پیش از آنکه به سن بلوغ و تمیز برسند و سواد پیداکنند سوره‌های حمد و قل هوالله و ذکر‌های نماز و بعضی از سوره‌های قرآن را طوطی‌وار  یادشان می‌دادند، اگر مدرسه می‌رفتند در درس، شرعیات اصول و فروع دین را با تذکر اینکه اگر کسی اصول دین و مذهب را نداند و به فروع دین عمل نکند مسلمان نیست، یادمان می‌دادند. رساله‌های عملیه هم که اصلاً وارد بحثهای ایمانی و اعتقادی نمی‌شدند. فرض بر این بود که همه مسلمانند و فرزندان و جوانان هم که بید مسلمان باشند، اگر می‌خواهند مسلمان باشند لازم است شهادتین بدهند و اصول دین و مسائل را بدانند و عمل کنند. اصول و احکام اسلام، آن‌طور که تعلیم داده‌می‌شد، حالت ثابت قطعی داشته و توجه اصلی متدیّنان و علمای دین معطوف به مسائل فقهی و درست انجام دادن آنها می‌رفت تا هم آخرت و ساعدت‌شان تأمین شود و هم خداوند در اثر ایمان و عبادات و دعاهایی که می‌کنند زندگی آنان را قرین سلامت و موفّقیّت قرار داده و کارهایشان راست و درست شود. از دو سه قرن پیش به این طرف «ضربه‌ی غرب» و احساس تهاجم و تفوق اروپا از جمله تکان و تحرک‌هایی که به وجود آورد زیر سؤال بردن مذهبمان بود. برای خیلی‌ها این توجه یا تصور پیدا شده بود که علتِ عقب‌ماندگی ما، مسلمان بودنمان است. اکثریت مردم چنین عقیده‌ای نداشتند یا نمی‌خواستند داشته باشند. متدیّنانِ با سواد و بعضی از علما واکنش نشان داده و برای رد کردن آن استنباط و راضی کردن وجدان خودشان هم درصدد تجدید نظر و تصفیه دین از خرافات و اضافات برآمدند و هم به جست و جوی جوابهای دندان‌شکن رفتند. علل و عوامل دیگری را باعث خرابی اوضاع و عقب‌ماندگی دانسته و گفتند اسلام حاوی بهترین دستورهای بهداشتی و اخلاقی و اجتماعی و حکومتی است و انبیا و ادیان آمده‌اند تا اخلاق و اعمال ما را اصلاح نمایند و امانت و عدالت و سعادت را در میان مسلمانان رواج بدهند. در میان مدافعان اسلام و ادیان، کسانی هم بوده‌اند، حتی از خاورشناسان که عقیده داشتند هدف ادیان و عمل پیامبران اصلاح اخلاق و تربیت انسانها و برقراری نظم و عدالت و تمدن در میان امتها بوده است. با پیدایش افکار و مرامهای  مترقی ناسیونالیسم، لیبرالیسم، سوسیالیسم، کمونیسم در غرب و عنوان شدن ایدئولوژی و جهان‌بینی از طرف مارکس و احزاب کمونیست، روشنفکران مسلمان نیز به فکر ایدئولوژی و جهان‌بینی اسلامی افتادند. درک این معنی که برای هر حرکت و قیام، وجود یک هدف اعلی و عقیده و ایمان مشترکی که متکی بر علم و یقین بوده و باعث فعالیت و فداکاری شود ضرورت دارد، از نظر ایرانیان مسلمان و مخصوصاً شیعی، امر بدیهی و قطعی بود. تجربه‌ی پیروزیهای معجزه‌آسای صدر اسلام و جنبشهای حق یا باطل تحت لوای ایمان و ایدئولوژی در حافظه هر مسلمان حضور داشت. یکی از برنامه‌های جشت بعثت که در زندان شاه در سالهای 40 تا 42 ایراد شد و به صورت کتاب درآمد عنوانش را بعثت و ایدئولوژی گذارده بودم که مورد استقبال و موجب تحرک‌هایی گردید. هدف از تألیف آن کتاب نشان دادن این مطلب بود که از اصول و احکام اسلام می‌توان به سهولت، ایدئولوژی استخراج کرد و آیینی یا مکتبی برای مبارزان خودمان علیه استبداد و استیلای خارجی ارائه کرد. در آن کتاب و به این منظور یک ایدئولوژی و جهان‌بینی اجمالی برای خودمان علیه استبداد داخلی و استیلای خارجی و همچنین برنامه‌های دولت اسلامی تنظیم گردید.

با جوش و خروشی که در جوانان ما در سالهای بعد از کودتای 28 مرداد به وجودآمده و روح مبارزه علیه نظام و سیاستهای حاکم، سراسر مملکت را فرا گرفته بود، احتیاج و استقبال از یک حرکت دینی محسوس و شدید شده بود. چنین عنوان می‌شد که ایرانی (و شاید شرقی‌ها) بر خلاف اروپایی‌ها کمتر حاضرند به خاطر اندیشه‌های و ارزشهای غیردینی مانند شاه، میهن، دانش، انسانیت، آزادی و غریه قبول خرج و خطر و قیام مخلصانه نمایند، ولی تاریخ نشان داده است که در راه عقیده و ایمان، ولو باطل و موهوم، به خاطر ثواب آخرت یا عشق به شهادت و شخصیتهای مقدس محبوب، از مال و جانشان مایه می‌گذارند.

به این ترتیب بعد از اشغال ایران به دست متفقین و فرار رضاشاه که نسیم ناخواسته یا ناساخته‌ای از آزادی در کشورمان وزیدن گرفت و به دنبال حزب توده، یک عده احزاب ملی و گروه‌های مذهبی به وجود آمد. مبارزه مُد روز شده بود و با موفّقیّت چشمگیر ملی شدن نفت و سرکوبی آن با کودتای «انگلیسی-امریکایی» «زاهدی-شاه»، استمداد یا استفاده از اسلام به عنوان یک «مکتب مبارز»، جای وسیعی در اذهان و افکار اکثریت مردم پیدا کرده‌بود. رو آوردن به دین و قرآن و فرهنگ اسلامی از ناحیه‌ی روشنفکران و جوانان، اگر چه خالی از اخلاص و قصد قربت نبود، اما توجه و توسّلی بود بیشتر برای تجهیز و توفیق ملت در مبارزات ضداستبدادی و ضد استیلای خارجی، در برابر یا در کنار مبارزات ضد استعماری و ضد امپریالیستی توده‌ای‌ها.

توجه فوق‌العاده‌ای که در آن سالها (وهنوز) به مرحوم دکتر شریعتی از ناحیه‌ی کلیه‌ی قشرهای جوان مملکت به عمل می‌آمد و تیراژ بی‌سابقه‌ی عظیم کتابهای اوف اگر چه مدیون شخصیت و استعداد و نبوغ و نیروی جاذبه‌ی کلام و روشهایش بود، ولی نقش عمده را همان پاسخگویی به مسائل اجتماعی و مبارزه از طریق اسلام باید گرفت و ایدئولوژی و جهان‌بینی که از ترکیب دیالکتیک و اسلام، طراحی کرده بود. چنین استنباط و انتظار از دین و استقبال جوانان به اسلام و قرآن، برای روحانیت شیعه‌ی ایران نیز موفقیت و موهبتی محسوب شده و به طور ضمنی تشویق و دعوتی بود از روحانیت برای ورود به صحنه‌ی سیاست و احیای موقعیت‌های از دست‌رفته‌ی گذشته؛ ضمن آنکه تأیید و تقیوتی از صفوف مبارزان ملی و مذهبی و حتی چپی‌ها برای رسیدن به اهداف مربوطه به عمل می‌آمد. چه فرصتی بهتر از این، برای صنف ریشه‌دار روحانیت که با زنده کردن شعار «ادغام دین و سیاست» در صدد تسجیل رهبری و حاکمیت خود برآید! در هر حال پیوند مبارک و میمونی میان «دین و دنیا» با شادی و خشنودی همگان منعقد گردید و نتیجه‌ی آن پیروزی درخشان انقلاب اسلامی ایران شد.

بررسی مسأله در انجمن

پابه‌پای تحولات و جریان‌های کشور، انجمن اسلامی مهندسین، فعالیت فرهنگی –مذهبی- صنفی خود را ادامه می‌داد. در جشنهای مبعث سالیانه و جلسات «بازگشت به قرآن» و سخنرانیهای مختلف اعضا و دوستان به این نظر رسیده بودیم که روحیه‌ی نوین و طرز تفکر «دین برای جامعه» یا «دین برای دنیای بهتر» جاذبیت در نسلهای جوان و فایده برای کشورمان داشته باشد و مسلماً احکام و تعلیمات پیامبران و عمل به ادیان، باعث سلامت و عدالت و چاره‌ی خیلی از گرفتاریها و عقب‌ماندگیها می‌شود. اداره‌ی امور را هم آسانتر و بهتر می‌کند. اما اصل این است که ببینیم قرآن و نازل کننده و گوینده‌ی قرآن و کتابهای توحیدی چه می‌گویند و چگونه رسالت یا بعثت انبیا و هدف دین را توجیه می‌نمایند. انجمن اسلامی مهندسین بیش از هر چیز به خود دین و خواست خدا نظر داشته است، ولی مخالف آن نبوده، بلکه شائق بوده است که با تحقیق و تجربه و با افزار علم و عمل با مسائل و وظایف دینی برخورد نماید.

جا دارد ببینیم که منشأ طبیعی و انسانی طرز تفکر «دین برای جامعه» یا «دین برای دنیای بهتر» چیست و بعد با مراجعه به خود قرآن و مخصوصاً به آیات بعثت و رسالت انبیا که ارتباط مستقیم با مسأله دارد، عمل پیامبران و مأموریت الهی آنان را بررسی نماییم که آیا ادیان الهی صرفاً برای تأمین و ترمیم و تعالی امور دنیایی انسانها بوده است، نظر به دنیا و آخرت، هر دو داشته‌اند و شامل و جوابگوی همه‌ی مسائل و مشکلات دنیا هستند، یا آنکه انبیا صرفاً به خاطر «خدا و آخرت» ما فرستاده شده‌اند که در این صورت ادیان الهی  چه نظر یا اثر روی دنیای ما داشته‌ و دارند؟

منشأ طرز تفکر «دین برای دنیا»

پیش از آنکه به طرح و تحقیق مسأله‌ی فوق بپردازیم مناسب است ببینیم نظریه‌ی «دین برای جامعه» یا «دین برای دنیای بهتر» که در سالهای تجدد خواهی اخیر و مصلحت‌اندیشی عنوان گردیده بود و در طرز تفکر «دین برای دنیا» خلاصه شده است، چه سابقه‌ی تاریخی یا پایه‌ی طبیعی روانی اجتماعی و احیاناً سیاسی دارد.[1] می‌دانیم که بشر ذاتاً خودبین و نزدیک‌نگر بوده و فطرتاً خودخواه و استثمارگر است. [...] آدمی به دریا و به ابر و آسمان هم که نگاه می‌کند به قصد حظ بردن یا سود بردن از آنها در خدمت خود گرفتن است. حتی علم و معنویات را هم اگر‌چه ارج می‌نهد، ولی تمام حواس و تلاشش بر این است که آنها را افزار تحصیل و تسهیل و وسیله برای تصرف و تسلط بر دنیا قرار دهد. [...] از سوی دیگر، آدمیزاد، خصوصاً در ادوار قدیم یا در اقوام عقب‌مانده که بعد زمانی شخصیت و خصال آنان ضعیف بوده کمترین حساسیت و علاقه‌ی نسبت به آینده و گذشته نشان نمی‌داد و «سیلی نقد به از حلوای نسیه» برایش بود (حتی در روزگاران نوین که رشد انسان‌های متمدن تا برنامه‌ریزیهای دراز مدت سی و چهل ساله پیشرفته است) ولی آن‌طرف عمر و دنیای بعد از مرگ برایش نامعلوم است، به طوری که می‌دانیم و قرآن با گفتن «بل تحبون العاجله و تذرون الاخره» و تکرار «بل تؤثرون الحیوه الدنیا و الآخره خیر و ابقی» از زمان ابراهیم وموسی تا خاتم انبیا انسانها را از چسبیدن به زندگی دنیا و نزدیک‌نگری ملامت می‌نماید، دلیل دومی به دست ما می‌دهد که طرز تفکر «دین برای دنیا» و بی‌اعتقادی یا بی‌اعتنایی او به آخرت و به حیات جاودان حقیق را بهتر درک نماییم. [...]

برای چنین موجودی کاملاً طبیعی است که به خدا و دین، هم از دریچه‌ی اسفتاده‌ی شخصی و احتیاجات نوعی دنیای نگاه کند و چنین تصور کند که منظور خدا از بعثت انبیا و انزال کتب راهنمایی و تدوین آیین‌نامه و دستور العمل یا نصیحت و دلالت برای اداره و بهبود دنیای بشر است. [...] چنین توقع و برخورد با خدا و دین، درست عکس دعاهای معتبر منسوب به پیامبر و ائمه‌ی اطهار است. مثلاً در دعای کمیل، صباح، عرفات سیدالشهدا و در سراسر صحیفه‌ی سجادیه. امامان ما به جای ناله و شِکوه از گرفتاریهای شخصی و به جای توقع و طلبکاری از خدا، دعاهای خود را باتوجه و تسبیح خدا و تشکر از نعمتهایی که به خلایق و از جمله به ما عطا فرموده است آغاز می نمایند و پس از یک سلسله اعتراف به خطا و عذرخواهی از تقصیرها و قصورها و تفاضیا بخشش و تعهد جبران و توبه، آنچه درخواست می‌نمایند معاف شدن از عذاب آخرت و مورد عنایت و مرحمت خداوندِ کریم قرار گرفتن است و توفیق عبادت و خدمت یافتن. گاهگاه خواسته‌ها و تقاضاهای شخصی امرو مشروع زندگی همراه دعاهای ائمه می‌آیدف ولی به ندرت و غالباً در قالب جمعی و رفع گرفتاریهای عمومی یا سلامت و سعادت اخروی.[2] اتفاقاً قرآن دعا و درخواستهایی را که اشخاص با تضرّع و الحاح واخلاص تمام در گرفتاریهای شدید زندگی (مثلاً کشتی در حال غرق شدن) به درگاه خدا می‌نمایند، ولی پس از نجات و رهایی او را فراموش کرده و سلامت و خوشی‌های خود را از جای دیگر می‌شمارند، ملامت کرده و از مقوله‌ی شرک و کفر می‌داند. دعا و درخواستهایی که هدف آنها به جای خدا خود شخص باشد. [...]

عمل پیامبران در عالم انسانها

پیامبران که بنا به تعریف و اعتقاد مؤمنان، برانگیخته و فرستاده‌ی خدا برای انسانها هستند، عمل و رسالتشان در دو چیز خلاصه می‌شود:

انقلاب عظیم و فراگیر علیه خود محوری انسانها برای سوق دادن آنها به سوی آفریدگار جهان‌ها.

اعلام دنیای آینده‌ی جاودان بی‌نهایت بزرگتر از دنیای فعلی

بدون آنکه وارد چگونگی و چرای مطلب شویم و جواب ایرادها و اشکالات را بدهیم آنچه می‌توانیم از هم‌اکنون بگوییم این است که شایسته‌ی خدای خالق و فرستادگان و پیام‌آوران او حقاً و منطقاً می‌باید در همین مقیاسها و اطلاعات و تعلیماتی باشد که دید و دانش انسانها ذاتاً و فطرتاً از درک آن عاجز و قاصر است و دنیای حاضر با همه‌ی ابعاد و احوال آن اجازه ورود و تشخیص آنها را به ما نمی‌دهد، و الاّ گفتن و آموختن چیزهایی که بشر دارای امکان کافی یا استعداد لازم برای رسیدن و دریافت آن هست، چه تناسب و ضرورت می‌تواند داشته باشد؟ ابلاغ پیامها و انجام کارهای اصلاحی و تکمیلی دنیا در سطح مردم، دور از شأن خدای خالق انسان و جهان‌هاست و تنزل دادن مقام پیامبران به حدود مارکس‌ها، پاستورها و گاندی‌ها یا جمشید و بزرگمهر و همو‌رابی. [...]

بنابراین نیازی ندارد که خدا و فرستادگان خدا راه و رسم زندگی و حل مسائل فردی و اجتماعی را به او یاد بدهند خصوصاً که گرفتاری و سختی و تلاش و تدبیر برای رفع مشکلات، جزئی از برنامه‌ی آفرییش آدمی است و وسیله ی اصلاح و تربیت و تقرت او به خداوند متعال می‌باشد. اصلاً چنین کاری برای خداوند و رسولانش یک عمل لغو نیست؟

آیا عمل اول یعنی خداپرستی، یا انقلاب علیه خصلت ذاتی بشر که یگانه راه خروج ما از صدف تنگ و تاریک خودبینی و خودخواهی بوده است، چیزی مشابه با انقلاب مپرنیک لهستان در قرن شانزدهم میلادی نمی‌باشد؟ با این تفاوت عظمی که اعتقاد و انقلاب علمی کپرنیک، علیه تصور خودخواهانه‌ی گردش کُرات و افلاک به دور کره‌ی زمین که مورد مالفت متولیان مسحیت قرار گرفت، سیر دانش نجومی را به خط صحیح انداخت، ولی پیام انبیا انقلاب فراگیر در موضیعگیری انسانها در زندگی و جهان‌بینی و هدفگیری بوده و به ما گفتند بشر و بشریت به هیچ وجه مرکز مقصد جهان و سرور و معبود دیگران نبوده و موجود ناچیز نادان، ولی مختار و آزادی است که اگر حقیقت هستی و مصلحت خودشان را خواسته باشند، جا دارد هماهنگ با سیر موجودات و مخلوقات ریز و درشت، آفریننده و گرداننده‌ی جهان را تسبیح و تعظیم یا اطاعت و خدمت نمایند و برگرد او طواف و تبعیت کنند. نه برگرد خودشان و نه خدایان یا بتها و هدفهایی که روی حدس و قیاس ساخته‌اند. با چنین تغییر موضع‌گیری بدیهی است که همه‌ی افکار و احوال و اعمال آدمی و حرکات او در زندگی به گونه‌ای دیگر خواهد گشت.

عمل دوم که نبوت و خردادن از عالم آینده‌ی دیگر است، از آنجا که هیچ آخرت و قیامت آن‌طور که توسط پیامبران اعلام شده است شباهت به این دنیا و مشاهدات و معلومات یا تجربیات و مکتشفات ما ندارد و غیر قابل پیش‌بینی یا اثبات و انکار است، انقلابی است بزرگتر اولی و علم و خبری دورتر از ذهن و قبول آدمی.

بسیار طبیعی و منطق است که وقتی خداوندِ رحمانِ علیم قدیر افراد زبده‌ی تصفیه‌شده و تربیت یافته‌ای را از میان انسان‌ها برمی‌انگیزد و به خود اختصاص داده و مأمور رسالتی می‌نماید، آن مأموریت و رسالت یک حرکت تعالی‌بخش صددرصد انقلابی در سطح الهی و مافوق اشتغالات محدود دنیایی بوده و ما را جویا و پویای هدف اعلی و اعظم و آماده برای زندگانی جاویدان ایده‌آلی نماید که خود ما با همه‌ی دانایی و توانایی‌هایی که در اختیارمان گذارده است، عاجز و دور از آن باشیم! آیا مخلوط کردن دو هدف، دو حرکت و دو مقصد که فیل و فنجان‌وار از هر جهت در دو سطح بی‌نهایت متفاوت باشند با هیچ اصل و منطق و عقلی جور در نمی‌آید؟ اصلاً خواستن و حرکت برای آنچه نزدیک و عاجل است با آنچه دور از دسترس و اصل است، منافات داشته و اولی که محسوس و قابل حصول است، دومی را به تعطیل و توقف می‌کشاند. [...]

اگر این دو عمل انقلابی و انحصاری پیامبران آن‌طور که باید و شاید از جانب انسانها و امتها و حتی مؤمنان مخلص و معلّمان دین فهمیده و پذیرفته نشده است یا مقاصد و اعمال دیگری را که ناظر به زندگی و اداره‌ی دنیاست به آن اضافه یا جانشین کرده‌اند، باید نشانه و سند دیگری بر بشری نبودن و الهی بودن یا اعجاز قرآن، تلقی گردد.

از هم‌اکنون لازم است خاطرنشان سازم که اتخاذ یک هدف اعلی و حرکت به سوی خیلی بالا، به معنی و به منظور فراموشی و حذف اهداف ضروری و فوری سطوح پایینتر نیست. خصوصاً اگر آن اهداف و حرکات، خود وسیله و طریقی برای رساندن ما به هدف اصلی و اعلا باشد؛ پیامبران چنین نگفته و چنین نخواسته‌اند و به طوری که در مبحث بعدی خواهیم دید به هیچ وجه آخرت‌سازی و خداجویی را در جهت اِعراض از دنیا و اصلاح و تحرک و ترقی انسان و زندگی تلقی نکرده‌اند.

ادغام دین و سیاست یا اختلاط امامت و خلافت از دیدگاه امامان خودمان

اولین مسأله و مصیبتی که مسلمانان بعد ا زرحت فرستاده‌ی خدا با آن روبرو و جدای از یکدیگر شدند که هنوز هم ادامه دارد و در سقیفه‌ی بنی ساعده پایه‌ریزی شد بر سر جانشینی سیاسی پیامبر یا حکومت بر امت بود که به زودی طرفینِ دعوی برای مشروعیت دادن به قدرتشان و بر کرسی نشاندن نظرشان دین و خدا را وارد ماجرا کردند. رسول مکرّم قبلا فرموده بود لِکُلِّ اُمّةٍفِتْنَةٌ و فِتْنَةُ اُمَّتی الْمُلْکُ. هر امتی را فتنه و آفتی است و فتنه‌ی امت من مُلک است و نزاع بر سر حکومت و قدرت. عمل علی‌بن‌ابیطالب (ع) و یازده فرزندش که بنا به توصیه‌ها و دلالت‌های رسول خدا و عملکرد و تجربه‌های بعدی خودشان [نشان می‌دهد که آنها] حقاً و عملاً جانشینان شایسته بانی اسلام در حفظ و فهم و هدایت دنی و رهبری مسلمانان در امر آخرت و خدا بودند و بیش از هر کس صلاحیت و مدیریت را داشتند.

می‌بینیم علیّ‌بن‌موسی الرضا (ع) امام هشتم، علی رغم اصرار مأمون، زیر بار خلافت نمی‌رود و ولایت‌عهدی را بنا به مصالحی فقط به صورت ظاهری و با خودداری از هرگونه دخالت و مسئولیت قبول می‌نماید. در صورتی که اگر امامت او همچون نبوّت جدّش ملازمه قطعی (یا ارگانیک و الهی) با حکومت و در دست گرفتن قدرت می‌داشت آن را قبلاً اعلام و اجرا می‌کرد. آن حضرت حتماً برای هارون‌الرشید و خلفای دیگر چنین حق انتصاب و انتخاب را یک کار غاصبانه و فضولی می‌دانست و این نوع خلافت و حکومت در نظرش خلاف حق و مصلحت بود. کما اینکه پدربزرگ بزرگوارش امام جعفر صادق (ع) وقتی نامه‌ی ابومسلم خراسانی، شورشگر نامدار ایرانی علیه بنی‌امیه را دریافت می‌دارد که از او برای در دست گرفتن خلافت، دعوت و تقاضای بیعت نموده بود، جوابی که امام به نامه‌رسان می‌دهد، سوزاندن آن روی شعله‌ی چراغ است.

سیدالشهدا حسین بن علی (ع) امامی است که قیام و نهضت و شهادت او را غالباً و بویژه در نیم قرن اخیر به طور طبیعی به منظور سرنگون کردن یزید و تأسیس حکومت حق و هدایت و عدالت اسلامی در جامعه‌ی آن روز مسلمانان برای الگو شدن آیندگان می‌دانند. در حالی کهاولین حرف و حرکت امام حسین (ع) و اقدامی که رأساً و شخصاً انجام داد، امتناع از بیعت با ولیعهدی یزیدِ نامزد شده از طرف پدرش معاویه بود. یعنی تغییر و تأسیس حکومت استبدادی در امّت و سنت نبوی، یا به قول مودودی، ملوکیّت به جای خلافت.

خروج و حرکت سیدالشهدا از مدینه و مکه به کربلا و به قصد کوفه، بنا به اصرار شفاهی و کتبی انبوه سران و مردم کوفه، برای نجات آنها از ظلم و فساد اموی بود و عهده‌دار شدن زمامداری و اداره‌ی امور آنان دعوتی بود صددرصد مردمی و دموکراتیک و تا حضرت مسلم‌بن‌عقیل را برای بررسی و اطمینان اخذ بیعت نفرستاد تصمیم به اجرای قطعی آن کار خطرناک، علی‌رغم نصیحت و دلسوزیهای برادرش و بعضی از آگاهانِ علاقمندِ سرراهش پیش نگرفت و چون در مواجهه با حُرّبن‌یزید ریاحی از عهد شکنی کوفیان و ترس و امتناع سران از استقبال و پشتیبانی او آگاه شد رسماً قصد انصراف کرد. و اگر به مدینه برنگشت و با کسان و یاران ایثارگرِ با شجاعت و شهامت به جنگ و قتال پرداخت برای آن بود که ابن زیاد به حکم خلفیه اجازه مراجعت و حیات نداده و تکلیف بیعت و تسلیم می‌کرد. جنگ و شهادت یا قیام و نهضت امام حسین و اصحاب او علاوه بر آنکه یک عملِ دفاعی صددرصد در حفظ و حیثیت اسلام و جان و ناموسشان بود، نشانی از این حقیقت می‌داد که خلافت و حکومت از دیدگاه امام و اسلام نه از آنِ یزید و خلفاست، نه از آنِ خودشان و نه از آن خدا، بلکه از آنِ امّت به انتخاب خودشان است.[3]

امام حسن مجتبی (ع)، بنا به انتخاب و بیعت مسلمانان، خلیفه و جانشین پدرش علیِ مرتضی (ع) گردید. ولی به مال و منال افتادنِ بزرگان صحابه و خوشگذران و راحت‌طلب شدن مردم از یک طرف و جاه‌طلبی و نیرنگهای معاویه از طرف دیگر، سبب شد که سرداران و والیان و یاران امام یکی بعد از دیگری کارگزار و طرفدار معاویه شده و به خلیفه‌ی منتخب و معصوم خیانت کنند، به طوری که مقابله با معاویه نتیجه‌ی منفی می‌داد و جز خیانت و خونریزی حاصلی نداشت. حضرت بنا به اصرار و تمایل مردم ناچار تن به صلح با معاویه داد. ولی صلحی که تعهّد گرفته شده بود، معاویه به آزار مخالفین نپردازد و مخصوصاً برای خود ولی عهد تعیین نکرده و انتخاب خلیفه را به عهده‌ی امّت بگذارد. مسلّم است که اگ امام حسن (ع) خلافت را مِلک شخصی و مأموریت الهی یا نبوی می‌دانست به خود اجازه نمی‌داد آن را به دیگری صلح کند. همان‌طور که رسول اکرم (ص) نبوت و رسالت الهی را در معرض صلح و معامله قرار نمی‌داد و هیچ یک از امامان ما امامت خود را به مدعی واگذار نمی‌کردند. از نظر امام حسن‌(ع) خلافت به معنای حکومت و مباشرت امور امّت، از آنِ مردم بود. [...]

اوّلین افتراق مسلمانان، به دلیل رقابتهای بشری و دشمنی‌های بر سر قدرت و علی‌رغم فضایل بی‌شمار و صلاحیت‌های غیرقابل انکار، بر محور وجود علی (ع) نقش بست. نه خلافت به معنای حکومت به دست او افتاد و نه او برای قبضه کردن قدرت تلاش و تقاضایی کرد. [...] [در میان خلفای چهارگانه] تنها علی بود که با رأی امّت و ازدحام و اصرار مردم خلیفه شد. مردمی که از تجربه‌ی تلخ خلفای گذشته مخصوصاً آخری به تنگ‌آمده و تازه خواسته بودند قدر علی را بشناسند. علی با استنکاف و عدم تمایل خودش خلیفه‌ی مسلمین و امیرمؤمنین شد و در بیعتی که از سران قوم گرفت، کمترین الزام و اجبار یا منع از حقوق و مزایا به کار نبرد. [...]

همین قدر این فرصت به دست‌آمد که علی (ع) مجموعه‌ای از حکومت مردمی شورایی را که همان حکومت اسلامی یا حکومتِ الله است نشان داد و خوشبختانه به عنوان سند تاریخی خطبه‌ها و نامه‌های فراوان از او به یادگار مانده است که جامع‌ترین آنها عهدنامه مالک اشتر، والی اعزامی به کشور مصر می‌باشد، فرمانی است مفصل و جامعه‌شناسانه با دستورالعمل‌ها و درسهای فراوان در آئین مُلکداری و مردمداری و خدمتگذاری و با تفکیکِ کامل دین از سیاست. در این نامه دلتان بخواهد از انصاف و عدالت، احسان و خدمت، مدیریت و مراقبت، مساوات و مشورت و گذشت و محبّت، دادِ سخن داده شده است. ولی یک جمله در آن‌جا نمی‌بینید که سفارش اجرا و نظارت در فرایض دینی و در ایمان و عبادات مردم را به مالک اشتر کرده باشد. جز اقامه‌ی نماز جمعه که می‌دانیم جنبه‌ی سیاسی-عبادی دارد و همچنین نصایح و تأکیدهای مکرر به خود مالک که مبادا مسئولیت‌ها و طضایف حکومتی، او را از راه خدا و اطاعت او یا از تکریم و خدمت به زیردستان و ضعفا غافل سازد. در یک جا نیز می‌گوید تو به کشوری می‌روی که پیش از تو فرمانروایانی نام‌نیک به یادگار گذاشته‌اند و افراد نیکوکاری وجود دارند که شایسته است نام و خدمتشان را گرامی بداری. در آنجا با کسانی روبرو می‌شوی که هم‌کیش تو نیستند، ولی هم‌نوعند و حق انصاف و احسان برتو دارند.

بررسی و پرسش مستقیم از پیامها و کتابهای انبیا

آنچه در بالا در زمینه‌ی رسالت و برنامه بعثت انبیا گفته شد چون مبتنی بر استنباط‌ها و استدلالهایی می‌باشد که ممکن است مورد قبول و تصدیق حاضرین عزیز (یا خوانندگان محترم) قرار نگرفته، ایراد و تردید‌هایی نسبت به آن داشته باشند، کاملاً بجا خواهد بود که به خود پیامبران و کتابها و مکتبهای آنان مراجعه نموده، ببینیم رسالتشان چه بوده و چه نظر یا برخوردی نسبت به آخرت و خدا از یک طرف و به دنیا و اجتماع از طرف دیگر داشته‌اند. و اگر قرآن را که کتاب و مکتب خاتم‌الانبیا (ص) و جامع و مطمئن است انتخاب نماییم، دغدغه‌ی خاطر برای کسی (خصوصاً خود ما مسلمانان) باقی نخواهد ماند.[...]

وحی و تعلیمات قرآن در دو خط موازی پیش می‌روند: یکی آگاه‌کردن و تعلیم دادن به پیغمبر است و تربیت و تقویت کردن او که باید پیشاپیش مردم و بر طبق برنامه‌ی حساب‌شده‌ای جلو برود؛ دیگر انذار و هشدار به مردم و اطلاعات دادن به آنان نسبت به قیامت و آخرت که باید همراه با آگاهی و اعتقاد تدریجی پیدا کردنشان به اصالت وحی و از ناحیه‌ی خدا بودن قرآن انجام گردد. [...]

انذار و آگاهی قیامت و تدارک و تذکر آخرت که در سراسر بیست و سه سال رسالت مرتباً ادامه داشت، در حدود یک‌سوم آیات قرآن را زیرپوشش خود قرار داده و آنچه را که بشر نمی‌دانست و نمی‌توانست بداند، ولی به لحاظ حیات ابدی و سرنوشت نهایی و سلامت و سعادت واقعی او ضرورت داشته و زندگی این دنیا باید همچون کشتزاری محل تمرین و تعلیم و تدارک آن و حرکت انسان به سوی خدا باشد، به ما یاد داد.

دومین مأموریت

ماده دوم رسالت و مأموریت دیگر پیامبر بزرگوارمان که بعد از اعلام قیامت و انذار آغاز گردید، معرفی خدا و مسأله‌ی توحید بود و تعیین و طرز عبادت برای حرکت به سوی خداوند آفریدگار انسان و جهان.

طبق ترتیب نزول آیات قرآن، در اواخر سال دوم بعثت، خداوند ذوالجلال با خطاب مستقیم به مردم مکه و جهان، در پیام روشنی، رسولان و خودش را به نام «الله» معرفی می‌نماید. در سوره‌ی نجم برای اولین بار در مکالمه با انسانها نام الله و وحی بودنِ قرآن اعلام می‌گردد.

وَالنَّجمِ اِذَا هَوَى ... ما ضَلَّ صَاحِبُکُم وَ ما غَوَى ... عَلَّمَهُ شدیدُ القُوَى... وَ هُوَ بِالاُفُقِ الاَعْلَى... لَقَدْ رَاى مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الکُبْرَى... اَمْ لِلاِنسانِ مَا تَمَنَّى فَلِلَّهِ اللآخِرَةُ وَ الاولِى.

یعنی هم آغاز آفرینش و ابتدا از آنِ خدا است و هم آخرت یا انتهای منزلگاه آینده‌ی همه کس و همه چیز در نزد الله و برای اوست. در این فاصله شما مختصر آزادی و فرصت برای تصمیمگیری دارید.[...]

تا نیمه‌ی سال اول بعثت همه جا از خدا به نام ربّ و ربّک یاد می‌شد و جز در سوره‌ی توحید عنوان الله دیده نمی‌شود. در آیاتی که مخاطبشان مردمند یا برای ابلاغ و انتقال به آنها نازل شده تعمّد یدر کار است کارپف  وقایع آخرت و مظاهر و جریانهای طبیعت به صیغه‌ی مجهول، بدون ذکر فاعل و خالق بیان گردد یا به خود فعل اکتفا شود. در سال دوم به تدریج با کلمه‌ی ربّ برای ناس یا با ضمیر‌های غائب ربّه و ربّهم آشنا می‌شویم. در خطابهای اختصاصی رسول اکرم، عنوان مطلق الله به کار برده می‌شود و در خطابهای به مردم خدا به صیغه‌ی متکلم جمع صحبت می‌کند عنوان الله که در صحبت‌های با مردم برای اولین بار در سوره‌ی نجم آیه 25 فَلِلَّهِ الآخِرَةَ و الاُولَى آده بود و پس از آن در (سوره‌ی تکویر آیه 28 و ما تَشائُونَ اِلاّ اَنْ یَشاءَاللهُ رَبُّ العالمینَ، و سوره‌ی مدثر آیه 56 وَ ما یَذْکُرُونَ اِلاّ اَنْ یَشاءَ اللهُ هُوَ اضهْلُ التَّقْوَى وَ اَهْلُ المَغْفِرَة و سوره‌ی انشقاق آیه 23 وَاللهُ اَعْلَمُ بِما یُوعُونَ. با پیشرفت زمان ضمن آنکه به جای ربّکً و ربّه و ربّهم با ربّنا و ربّ‌العالمین سروکار خواهیم داشت، رفته رفته بر موارد استعمال الله خصوصاً در سوره‌های مدنی افزوده شده و بیشترین واژه‌ی به کار‌رفته در قرآن را تشکیل می‌دهد.

نام نامی الله که به این ترتیب با روسل و سپس با مردم در میان گذارده می‌شود ناشناخته‌ی بیگانه یا ناشنیده در مکه و شبه جزیره‌ی عربستان نبوده است. اعتقاد به وجود خدای خالق، اولاً به دلیل تجربه‌ی علت و معلولی بشر و ثانیاً در اثر ظهور و تعلیمات پیامبران گذشته رواج و مقبولیّت نسبتاً عام داشته است، جز آنکه به جای خدای واحد پاکِ نادیدنی و دانای توانای بی‌همتا و مهربان به سهولت و به سرعت روی تخیّل یا ترس و بنا به قیاس به نفس و افکار جاهلانه، خدایان دیگری را در کنار یا ردیف او قرار داده و آنها را عبادت یا از آنها اطاعت می‌کردند. به اصطلاح قرآنی برای خدا شریک و شریکانی می‌ساختند، اعم از بتهای مصنوعی و مظاهر بزرگ طبیعت یا افراد و افکار بشری همنوع یا مخلوق خدشان. این مسأله داستان مفصّل دارد که جای بحث آن اینجانیست. آنچه باید گفت اینکه بعثت انبیا که تعدادشان را تا 124000 گفته‌اند بیشتر برای برگرداندن امتهای یک بار مؤمن شده، از پرستش خدایان مجسم و متدّد یا ربّ‌النوع‌های انسان ساخته، به پرستش خداوند یکتا بوده است. در قرآن، آیاتی که برای اثبات صانع یا در ردِ ملحدان یا منکران یعنی بی‌خداها باشد، به تعدا انگشتان دست نمی‌رسد. در حالی که دربرا‌ی شِرک و انحراف به اربابها و فرمانرواها و رهبرها یا اهداف اله‌ها تعداد آیات و دلالات و انذارها سراسر قرآن را به خود اختصاص داده است. اولین و مهمترین کلام و اعلام پیامبران به امتهای خود و شاید یگانه گفتار یا خواستارشان، آزادشدن از اسارت و عبادت معبودها و پَرستیدن خداوند یکتا بوده است. [...]

ماحَصَل کلام آنکه آنچه از مجموعه‌ی آیات و سوره‌های قرآن برمی‌آید قسمت اعظم و اصلی آن بر محور دو مسأله خدا و آخرت است. خدا به صورت پذیرش و پرستش از خود داری شریر از پرستش و پیروی خداهای دیگر و آخرت به صورت قبول قیامت و زندگی دو گونه آن دنیا. ضمن آن که احکام فقهی کمتر از دو درصد آیات قرآ را به خود اختصاص داده است.[4] شما هر صفحه از قرآن را که باز کنید و هر سوره‌ی قرآن را که بخوانید کمتر اتفاق می‌افتد که بیان و بحثی یا رمان دردی غیر از عذاب و ثواب آخرت همراه با توحید یا معرفت و عبادات خدا درمیان باشد. همه جا به طور مستقیم و غیر مستقیم تصریحاً یا تلویحاً درد خدا و آخرت است که عنوان می‌گردد یا تعلیم و تذکر به خاطر انذار و بشارت. قرآن که ثمره‌ و خلاصه دعوت و زبان رسالت است، نه‌تنها سفارش و دستوری برای دنیای ما نمی‌دهد، بلکه ما را ملامت می‌کند که چرا این اندازه به دنیا می‌پردازید و آخرت را که بهتر است و ماندگارتر، فراموش و رها می‌کنید: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَوةَ الدُّنْیا والآخِرَةُ خَیْرٌ و اَبْقَى (در سوره اعلى)، کَلاّ بَلْ تُحِبُّونَ العَاجِلَةَ و تَذَرُونَ الآخِرَةَ (قیامه).

قرآن چگونه مأمورت و منظور از نزول خود را بیان می‌کند؟

این نکته اتفاقاً مورد توجه خاص بوده و در جلوه‌ها و تعبیرهای گوناگونی تذکر و توضیح داده ‌شده است. هم برای آورنده‌ی قرا» یعنی رسول مکرم (ص) و هم برای مردم و مؤمنان. یکی از ویژگیهای قرآن این است که کتابی روشن، خالی از ابهام و اعوجاج بوده و نه‌تنها مطالب و موضوعات مورد نظر یا پیام خود را با حداکثر وضوح و سادگی بیان می‌نماید، بلکه راجع به مبدأ و منظور از نزول خود، با تصریح و تکرار اعلام می‌دارد که اولاً نازل شده از طرف خداست و ثانیاً مأموریت و منظور از آن، انذار و بشارت در زمینه‌ی آخرت است و راهی است به سوی خالق یکتا. سی‌وچهار سوره‌ی قرآن که به لحاظ تعداد کلمات جمعاً در حدود 65درصد کل قرآن می‌شود، با آیاتی آغاز می‌گردد که اعلام‌کننده‌ی مطالب فوق است. [...]

... و آنچه در هیچ‌یک از این سرفصل یا سرسوره‌ها وجاهای دیگر دیده نمی‌شود این است که گفته شده باشد ما آن را فرستادیم تا به شما درس حکومت و اقتصاد و مدیریت یا اصلاح امور زندگی دینا و اجتماع را بدهد. ولی به طور کلی گفته شده است که شما در روابط فی‌مابین، عدالت و انفاق و خدمت و اصلاح را پیشه کنید و تا عمل صالح انجام ندهید ایمان به خدا شما را راهی بهشت نخواهد کرد.

پس این همه احکا و دستورهایی که در قرآن و اسلام در مورد زندگی فردی و اجتماعی وجود دارد چیست؟ پیش از پرداخت به پاسخ فوق مجدداً متذکر می‌شوم که وقتی می‌گوییم هدف بعثت انبیا، آخرت و خداست به هیچ وجه به معنای آن نیست که پیامبران ادیان الهی دستور ریاضت و رهبانیت و ترک دنیا را داده‌اند یا معاش و وظائف فردی و خانوادگی و اجتماعی را غیر لازم و خلاف دین شناخته و نخواسته‌اند که انسانها برای اداره‌ی صحیح زندگی و دنیا به تلاش و تدبیر بپردازند یا در راه عدالت و ترقی و استقلال و آزادی و غیره مبارزه نمایند. تنها، فرایض و حرام و حلالها و دستورالعمل‌های فراوان را مشاهده می‌نماییم که ناظر به روابط و رفتارهای شخصی یا اجتماعی ما بوده و اثر مستقیم و غیر مستقیم روی سلامتی و بهبود زندگی افراد و حسن اداره‌ی امور خانواده و امت و جهان دارد و چنین برمی‌آید که اسلام نسبت به مسائل دنیایی مسلمانان عنایت خاص ورزیده و خود را علاقمند یا مسئول سلامت و سعادت انسانها می‌داند.

بلی، چنین است. شرایع الهی و به خصوص اسلام در مجموعه‌ی تعلیمات و احکام خود صراحتاً یا تلویحاً وارد همه‌ی قضایای زندگی این دنیای مردم شده است. از خوردن و خوابیند و پوشیدن واز ازدواج و خانواده‌ تشکیل دادن گرفته تا بهداشت و اقتصاد و اخلاق و رضوان است نگاه کنیم با گفتن آن تندترین و فراگیرترین شعار سیاسی را ادا کرده‌ایم و به جنگ تمام پادشاهان و فرمانروایان و دیکتاتورهای تاریخ و نظامهای سیاسی و ایدئولوژی‌های دنیا رفته‌ایم. ورود و دخالت در سیاست از این بیشتر نمی‌شود! در قصص انبیا مانند هود و صالح و شعیب، که مردم را تحت عنوان تقوا از انحراف جنسی، کم‌فروشی یا فساد در زمین نهی می‌کردند، مسائل بهداشتی و اخلاقی و اقتصادی، قضایی و سیاسی هستند؟ همه‌ی اینها درست است که ادعای شیعه که فقه ما سرآمد همه‌ی قوانین دنیاست، گزافه نیست. در ادیان به خصوص در اسلام و قرآن، عنایت و اشاره به دستورهایی که با زندگی روزمره‌ی افراد و اجتماعات و مصالح امور دنیایی بشریت سروکار دارد فراوان است. اما باید دید خو کتابهای الهی منظور از این احکام و عنایات و هدف تشریعی آنها را چگونه بیان می‌کنند.

دستورهای عملی و اجتماعی یا احکام و حدود تعزیرات که در قرآن و ادیان توحیدی آمده است حکایت از چه چیز می‌نماید؟

به قرآن مراجعه می‌نماییم و از قرآن می‌پرسیم که مرجع و مستند ماست و کتاب دست‌نخورده‌ی جامع و اصالت‌دار بوده و مطالب را بی‌پرده و روشنتر اعلام دارد. مثلاً در مورد حرمت شراب هیچ‌کجا نمی‌گوید چون شراب به معده و کُلیه یا اعصاب شما و به عقل شما زیان رسانده و سلامتی و سعادتتان ار مخدوش می‌سازد و از نوشیدن آن احتراز نمایید. در اولین آیه نازل شده در این باب که می‌فرماید: «یا اَیُّها الّذینَ آمَنُوا لاَ تَقْرَبُوا الصَّلَواةَ وَ اَنْتُمْ سُکارى حَتَّى تَعْلَموا ما تَقُولونَ.» نوشیدن شراب و مست‌بودن را مانع درک نماز و نزدیک‌شدن به خدا دانسته است. پس از نزول دو آیه یا دو دستور تکمیلی درباره‌ی شراب (و بازی قمار) پای شیطان را که دشمن خدا و سعادت ابدی انسان است در میان آورده و منظرو شیطان را ایجاد دشمنی بین مؤمنان و مخصوصاً ممانعت از ذکر خدا و نماز اعلام می‌دارد:

اِنَّما یُریدُ الشَّیْطانَ اَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسَرِ وَ یَصُدُّکُمْ عَنْ ذِکْرِاللهِ وَ عَنِ الصَّلَواةِ فَهَلْ اَنْتُمْ مُنْتَهُونَ.

راجع به فایده‌ی و منظور از نماز که در رأس اسلام و احکام دین قرار دارد، گفته می‌شود که از کارهای زشت و منکرات جلوگیری می‌کند، ولی اضافه می‌نماید که وَلَذِکْرُ اللهِ اَکْبَرُ. یعنی بالاتر از فایده‌ی اخلاقی، آنچه مهمتر و منظور اصلی است به یاد خدا بودن و یاد خدا را کردن است. پا به پای صلاه یا نماز و حتی قبل از آن، در ترتیب زمانی نزول آیات قرآن، زکوه یا انفاق در راه خدا و پرداخت مال، آمده است و منظور از آن را، صریحاً و انحصاراً تزکیه و رستگاری انسان بیان می‌کند:

در سوره‌ی شمس (یازدهمین گروه تنزیل) /قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَکَّیها/وَ قَدْ خَابض مَنْ دَسَّیها

در سوره‌ی لیل (بیست و یکمین گروه تنزیل) /وَ سَیُجَنَّبُها الاَتْقى /الّذی یُؤْتِی مَالَهُ یَتَزَّکَّى

درباره‌ی انفاق که شامل کلیه‌ی پرداخت‌های قرآنی و شرعی (مانند زکات، خمس، صدقه، احسان، نفقه، و هزینه‌های جهاد و غیره و حتی سرمایه‌گذاری‌ها و خدمات غیر مالی) می‌شود و قرآن برای آن زایندگی فوق‌العاده و اجر اخروی را وعده داده است به هیچ وجه نمی‌گیود انفاق کنید تا در میانتان عدالت اجتماعی و طبقه‌ی توحیدی برقرار گردد یا اقتصادتان و جامعه شکوفا شود. بلکه خواهان انفاقی است که فی سبیل الله بوده و نیت و قصد انفاق‌کنندگان «اِبْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ وَ تَثبتاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ» باشد. یعنی طلب رضای خدا و تثبیت نفس یا شخصیت خویش. آنجا هم که در سوزه‌ی بقره به دنبال تجلیل و تشویق انفاق به طرد و تقبیح رباخوارای را که مقابل انفاق و احسان است، باعث دورشدن انسان از خدا و یک نوع بندگی کردن شیطان یا «جنگ با خدا» می‌شمارد. [...]

البته نمی‌گوییم که تحریم شراب باعث تأمین بهداشت و سلامت عقل و اجتماع نمی‌گردد و زیانهای مستی دور از نظر قرآن بوده است یا امّتی که افراد آن بنا به تأکیدات و توصیه‌های مکرر قرآن، دست و دل‌باز در خرج کردن و مایه‌گذاشتن در راه خدا و مردم داشته باشند به لحاظ اقتصادی و تعدیل و توزیع ثروت یا اداره‌ی مملکت و تولید و برکت، در وضع و شرایط مناسبتر و برتر از جوامع بخیل و ممسک و مترف قرار نخواهند گرفت یا قرآن اشاره و تصدیق و تأکید به چنین مزایا و نتایج ندارد. هم در یک کشور متمدن مترقی ناسیونالیست یا سوسیالیست و در کشورهای سرمایه‌داری ملّی از مردم مطالبه‌ی عوارض و مالیات و وجوهات می‌نمایند و هم در ادیان الهی، خصوصاً اسلامی، انفاقهای واجب و مستحب و مباح فراوان مقرر شده است، ولی این تفاوت کلی مابین آن دو رژیم یا دو سیستم وجود دارد که آنچه در نظام‌های الهی مورد توجه قرار گرفته است، پرداخت انفاق و خرج کردن زکات و به چه کسی دادن نفقات، در گروه‌های تنزیل سالهای سوم و چهارم و بعد از آن می‌آید، و در سال‌های آخر مدینه است که در پاسخ به مؤمنان و برای سر در گُم نشدن آنان موارد مصرف وجوهات شرعی تعیین می‌گردد و حدّ و میزان انفاق برطبق آیه‌ی «یَسْئَلُونَکَ ماذا یُنْفِقُونَ قُلْ الْعَفْو»، روی دارایی و مازاد بر نیاز خود اشخاص می‌رود. در حالی که در بودجه‌نویسی‌های دولتی (چه در رژیم استبدادی قدیم یا دموکراسی‌های ناسیونالیستی و کاپیتالیستی و چه سوسیالیست و کمونیست) درآمد و خرج کشور را مقابل هم قرارداده، بر حسب مصارف یا استحقاق‌ها و احتیاجات، وضع عوارض و مالیات می‌نمایند و کاری ندارند که مؤدّیان با میل و رضا بدهی‌های خود را بپردازند یا به زور و اکراه از آنها گرفته شود. در آنجا تربیت و تزکیه‌ی شخص مورد نظر است و آخرت و خدا هدف می‌باشد، در اینجا دولت و مردم مورد نظرند و تأمین رفاه و سلامت و امنیت و ترقی مملکت به لحاظ زندگی دنیایی هدف است. یعنی دنیاپرستی یا دنیا‌جویی به جای زندگی آخرت و خداپرستی خالص. به بیان دیگر، قرآن تا آنجا به کار دنیای ما می‌پردازد که وسیله‌ساز حیات آخرت و تقرّب ما به خدا باشد. ولی به هیچ وجه انتظار ندارد و نمی‌گوید که ما نیازها و مسائل زندگی دنیا را کنار گذارده و تلاش و تدبیر لازم در جهت تأمین معاش و لوازم زندگی شخصی و خانوادگی و اجتماعمان به عمل نیاورریم، بلکه برای این کارها ثواب فوق‌العاده قائل شده است. تا آنجا که از قول پیامبر گرامی نقل کرده‌اند که نُه باب از ده باب عبادت خدا در کسب حلال است و آن کس که شبانه‌روزی را بگذراند و تلاش در امور مسلمانان نکرده باشد مسلمان نیست.

همین گونه است احکام فقهی و حلال و حرام‌های شرعی. در قرآن می‌بینیم که اگر مثلاً راجع به ارث یا نکاح و طلاق و روابط خانوادگی، آن همه دستورهای دقیق و احکام تفصیلی آمده برای این است که راه‌های نفذ شیطان در اجتماعات و امکان ظلم مردم در حق یکدیگر و مرکوب شدطان شدن و از خدا و سعادت عقبی دور گشتن انسانها بسته شود. بنابراین، ضرورت دشاته است که میزان و حدودهایی را که خدا خواسته و حق است  حا دارد و ارثها و زن و شوهرها مراعات تنمایند، دقیقاً تعیین گردد. احام ارث  که در آیات 7 تا 14 سوره‌ی نساء آمده است با این دو جمله خلاصه می‌شود: چنین است حدود خدا، هر کس اطاعت خدا و رسول را ننموده و از حدود او تجاوز بنماید داخل آتش خواهیم کرد، در آنجا همیشه ماندگار بوده و بهره‌اش عذاب خوارکننده‌ای خواهد بود. در قصاص و حفظ جان که از موارد حساس شعله‌ور شدن غضب و کینه است و از محیط‌های مناسب برای مخالفت با رحمانیت خدا و اطاعت از شیطان می‌باشد، احکام قرآن با داستان برخورد دو فرزند آدم برسر قبولی قربانی و استکاف از قتل برادرِ بدخواه و بزرگواریِ برادر دیگر آغاز گردیده و پس از آن صدور حکم قتل و قصاص را چنین تحلیل می‌کند:

مِنْ اَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنا على بَنی اِسرائیلَ اَنَّهُ مَنْ بَتَلض نَفْساً بِغیرِ نَفْسٍ اَوْ فَسادٍ فِی الاَرْضِ فَکَاَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعاً وَ مَنْ اَحْیاها فَکَاَنَّمَا اَحْیا النَّاسَ جَمیعاً و لَقَدْ جَائَتْهُمْ رُسُلَنَا بِالْبَیِّناِ ثُمَّ اِنَّ کَثیراً مِنْهُمْ بَعْدُ ذَلِکَ فِی الأرضِ لَمُسْرِفُونَ. (مائدة / 32)

إِنَّمَا جَزَاء الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأَرْضِ فَسَادًا أَن یُقَتَّلُواْ أَوْ یُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ یُنفَوْا مِنَ الأَرْضِ ذَلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ. (33)

سرگذشت دو فرزند آدم که نمونه از دو روحیه و دو طرز برداشت آدمی در دو منتهای خباثت شیطانی و خداجویی است، برای رفع بی‌تکلیفی انسانها در برخورد با چنین پیش‌آمدها اعلام شده است. سپس به دنبال آیات قصاص تکلیف کلیه‌ی تجاوزات و ضربات بدنی تعیین گردیده و تخطی از حکم نازل شده‌ی خدا را ظلم دانسته است:

وَکَتَبْنَا عَلَیْهِمْ فِیهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَالأَنفَ بِالأَنفِ وَالأُذُنَ بِالأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَّهُ وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ. (مائده، 45)

اگر قرار بود غرض از این حدود و احکام نظام و امنیت جوامع و کشورها باشد پشت سرآنها عفو و استثنای : «فَمَنْ تصّدق به فَهو کَفّارةٌ لَهُ» نمی‌آمد.  در قرآن همین معنی با تقابل عادلانه و تفصیل و تحلیل بیشتری چنین آمده است:

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصَاصُ فِی الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالأُنثَى بِالأُنثَى فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاء إِلَیْهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِکَ تَخْفِیفٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ. (بقره، 178)

وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَاْ أُولِیْ الأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ. (179)

به این ترتیب برای جلوگیری از تعدی و تلافی‌گیری‌های بی‌حدى و اندازه‌ی ظالمانه که در تجاوزهای فردی یا قبیله‌ای و دولتی پیش می‌آمده است (و حالا هم پیش می‌آید) و کار به جنگ و خونریزی‌های سبُعانه و به خرابی و کشتار‌های بی‌حساب می‌کشد، در قرآن چنین دستور‌های ظاهراً قضایی-اجتماعی-حکومتی صادر شده است تا دینداران در اثر خشم و عصبیّت، فرسنگ‌ها از راه خدا و به راه شیطان برنگردند و از سعادت جاویدان محروم نشوند.

نظیر چنین توضیح و تحلیل‌ها در سایر احکام شرعی یا اخلاقی و دستورالعمل‌هایی به صورت ظاهر اجتماعی و دنیایی، تشخیص داده می‌شود و بیشتر از همه جا در سوره‌ی (49/ حجرات) توصیه‌ی وَاتَّقُواللهَ اِنَّ اللهَ سَمیعٌ علیمٌ، دیده می‌شود که در آیه آغازین آمده است و هدف و منظور عمومی سفارش‌های اخلاقی و اجتماعی-عملی سراسر سوره را که جلب محبت و رحمت و غفران خدا و رسیدن به تقوی است اعلام می‌نماید. مانند انضباط و ادب در برابر رسول خدا و رهبر امت، خودداری نمودن از تعجیل در واکنش‌ها و تحقیق کردن در خبرها، اقدام به صلح و سازش و برقراری عدل و قسط در میان مؤمنان در حال نزاع و جنگ، احتراز از تمسخر و توهین دیگران یا بدگمانی و جاسوسی و غیبت.[5] اگر رسول خدا فرموده است که بعثت لاتمم مکارم الاخلاق، اِلقاء مکارم اخلاق در ایمان آوردگان و انسان‌ها همان وسیله و پلکان تشبه و تقرب به سوی خدا و تأمین سعادت دارِ اُخری می‌باشد. حتی در اواخر سوره که آیه‌ی «یا اَیُّها النّاسُ اِنّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ اُنْثَى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللهِ اَتْقَیکُمْ» آمده است و آن را به منزله‌ی اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و تساوی نژادها تلقی کرده‌آند، ضمن آنکه آیه‌ی وحدت خالق جهان وحدت مخلوق‌ها و تساوی جنس ونژاد‌ها را بیان می‌نماید، پیام اصلی آن دعوت به تقوی و تقرب به خداست؛ تقرّبی که از طریق عدم تفاخر و خودداری از برتری‌جویی و تجاوز به دیگران به دست می‌آید.[6]

به این ترتیب چنانچه آخرت و خدا را برنامه‌ی اصلی بعثت انبیا بدانیم و امر و اصلاح دنیا هدف و وظیفه‌ی ادیان الهی نباشد دیگر ایراد و نقصی برای ادیان نخواهد بود که گفته‌شود در اصول و احکام دین همه‌ی مسائل و مشکلات زندگی و دستورالعمل‌های جامع و کامل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی مورد نیاز جوامع وجود ندارد. یا بگوییم که یک ایدئولوژی صرفاً دینی می‌تواند به لحاظ سیاست و مدیریت اقتصاد یا به طور کلی دنیاشناسی و جهان‌بینی انسانی فلسفی و فنّی، کامل و کافی نباشد.

اگر به آیات 6/8 تا 10/13 سوره‌ی مائده مراجعه نماییم، در دستورهای محکمی که راجع به وضو، غسل یا قیام به قسط و عدالت در برابر دشمنان صادر شده است، برای بیان منظور آن احکام و اراده‌ی الهی، آیات مربوطه همه جا منتهی به جمله‌هایی می‌شود که ایمان آورندگان را از راه شکر و ذکر یا عدالت و تقوی و اعمال صالح به سوی خدا سوق داده و موفق به مغفرت و پاداش آخرت می‌نماید. مانند لَعَلَّکُمْ تَشْکُرونَ، وَاتّقُواللهَ، اِعْدِلُوا هُوَ اَقْرَبُ لِلتَّقْوَى، لَهُمْ مَغْفِرةٌ، یا در جهت مخالف، تذکر اولئک اصحاب الجحیم داده شده است، نه آنکه با غسل و وضو و طهارت و اتمام نعمت یا با رفتار بزرگوارانه و نیکی به دشمنان (که در آیه آمده است) خواسته باشند که تأمین بهداشت و سلامتی و امنیت به عمل آید. در سوره‌ی حدید و آیه‌ی لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ و أنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَالمیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ [7] نیز معنی و منظور آیه، آن‌طور که بعضی‌ها تصور و تبلیغ کرده‌اند این نیست که مردم و دیگران را برای مبارزه با ظلم و استبداد و استکبار یا بسط عدالت و دیانت در دنیا، بسیج نمایند، بلکه خود مردم در اخلاق و رفتارشان عامل به عدالت و قسط باشند. کتاب و میزان راهنمای آنان در این کار بوده و در اثر جهالت یا ضلالت کارها و راه‌هایی را در پیش نگیرند که سبب دوری آنان از خدا و محرومیت از رضوان و سعادت گردد. خدا، جلوگیری از ظالم و دفاع از امنیت و آبادی یا از دین و دیانت را به عهده‌ی خود مردم گذارده و نصرت و پیروزی را در همین حرکت مردم داده است.

نظر قرآن نسبت به دنیا و رابطه با خدا

اولاً، بدیهی است که اجرای این توصیه و تذکرها یا احکام و دستورالعمل‌ها به طور طبیعی و قهری موجب سلامتی و صلح و نیرومندی مسلمانان و وسیله‌ی بهبود و صفای روابط خانوادگی، اجتماعی و حتی ملی و بین المللی آنان می‌گردد. علاوه بر آن، صداقتت، امانت، عدالت، خدمت به نوع و سایر صفات اخلاقی و وظایف دینی، تقلیل و تسهیل فوق‌العاده در تشکیلات و خدمات و هزینه‌های دولتی، به وجود آورده به طور مستقیم و غیر مستقیم بازده یا راندمان کلیه‌ی عملیات و تولیدات و محصولات را بالا برده و اجازه‌ی همکاریها و سرمایه‌گذاریهای وسیع را می‌دهد. یا به تعبیر قرآنی ابواب برکات آسمانی و زمینی را به روی خلایق می‌گشاید و به همان نسبت نیاز امت را به حکومت و دولت خفیف کرده و مرحله نهایی آن، لااقل به لحاظ امور داخلی، حذف حکومت‌ها خواهد بود.

از این جهت می‌توان گفت که قرآن و رسالت پیامبران نسبت به امور دنیایی ما نه بیگانه است و نه بی‌نظر و بی‌اثر. آنچه از این بابت  عاید انسانها می‌گردد «محصول فرعی» محسوب می‌شود و به طور ضمنی به دست می‌آید. بدون آنکه اصل و اساس باشد یا به حساب هدف بعثت و وظیفه‌ی دین گذارده شود. نه تنها وظیفه‌ی دین نیست، بلکه همان‌طور که می‌دانیم و در درسهای تعلیمات دینی تأکید می‌شود، قبولی عبادات قصد قربت است. یعنی اگر کسی وضو بگیرد و غسل کند که پاکیزه شده باشد، برای معلاجه‌ی چاقی و دفع سموم بدن روزه بگیرد یا به عنوان ورزش عضلات نماز بخواند و قصد قربت و نیت عبادت برای خداوند سبحان را نداشته باشد، آن نماز و روزه و غسلها باطل است و ارزش اخروی و الهی ندارد.

ثانیاً، به طوری که مکرر یادآوری شده است منحصر بودن هدف ادیان ورسالت پیامبران به آخرت و خدا و نظر اسلام به هیچ‌وجه مترادف با ترک دنیا و به معنی منظور طرد یا نفی بهبود و برنامه‌های زندگی و بهره‌مندی معقول از نعمت‌های طبیعی و خدادی نست. اصلاً زندگی دنیا و امور مادی و اشتغالات انسانی، حتی حیوانی که با حیات و خواسته‌های زندگی ملازمه داشته باشد، ممنوع نشده است. در آیات فراوانی از قرآن و بیش از آن در احادیث و کلمات پیامبر و امامان، تأکید و توصیه‌های خاص در این زمنیه‌ها دیده می‌شود. اگر در قرآن به آیه علمی مثلاً راجع به بهداشت و پزکش یا درمان بیماریها نمی‌بینیم و در اصول و فروع دین چیزهایی از بابت رزاعت و صِناعت و تجارت طرح و بحث نشده ولی در گفتارها و آموزشها و کارهای ثبت شده از رسول خدا و ائمه‌ی هدی، تا دلتان بخواهد سفارشها و دستورالعمل‌های زندگی جاری و دنیایی وجود دارد. مانند طبّ‌النّبی و طبّ‌الرّضا، کلمات قصار و نهج‌البلاغه حضرت امیر، نهج‌الفصاحه و حکمتها و روایات رسیده از پیامبر گرامی و امامان، تقریباً در کلیه‌ی روابط و آداب زندگی. خطبه‌های نهج‌البلاغه و نامه‌های حضرت امیر، ضمن آنکه شامل خداشناسی و دین‌شناسی و تعلیم و تربیت است نسبت به اخلاق و روابط اجتماعی و مسائل حکومتی و اداره‌ی اکت عنایت وفرا دارد. حضرت رسول و اماان و بزرگان دین، مانند هر انسان و بندگان مؤمن و برجستگان امّت، علاوه بر وظایف رسالت و امامت، معلم و مصلح و موظف به خدمت و اعمال صالح بودند و می‌بایست به مصداق وَ لَکُمْ فی رَسولِ اللهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ الگو و نمونه باشند. بنابراین در کنار وظایف نبوت و سوق دادن به خدا و آخرت، هر جا که عهده‌دار کاری برای زندگی شخصی یا عمومی شده‌اند به اصلاح و آموزش مردم و به دعوت بخیر یا امر به معروف و نهی از منکر نیز پرداخته و به عنوان «انسان مسلمان» و خداپرستِ با ایمان، به خدمت و عربیت همنوعان مبادرت می‌کرده‌اند. تعلیماتی که از این نظرها داده‌اند و در عین ارزنده و ممتاز بودن جزء دین و شریعت حساب نمی‌شود و مشمول اِن هُوَ الاّ وَحْیٌ یُوحَى نمی‌گردد.

ثالثاً، اگر گفته‌اند دین، دستور چگونه زیست را به ما می‌دهد حرف نادرستی نیست، ولی نه چگونه زیستن را به ما می‌دهد حرف نادرستی نیست، ولی نه چگونه زیستن به مفهوم چگونه خوردن و خوابیدن و زاییدن یا کار و کسب و چنگ کردن، بلکه آزاد زیستن و بندگی نکردن، برای خدایی شدن انسان و به زندگی ایده‌آل چاویدان رسیدن. به قول سعدی خوردن زبهر زیستن و بندگی کردن است/ تو معتقد که زیستن از بهر خوردن است. پیامبر می‌فرماید: اَلدُّنیا مَزْرَعَةُ الآخِرَةِ و قرآن می‌گوید: یا اَیُّها الإنْسانُ اِنَّکَ کادِحٌ إلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ. از نظر اسلام دنیا و زندگی در آن، سراسر سختی و تلاش است؛ کشتزاری برای حرکت و حاصلی جهت حیات واقعی آخرت. پیامبران آمده‌اند که ما را از زندگی کردن برای زندگی کردنِ موقّت و بیهوده‌ی دنیا منصرف نموده و به زندگی ما در جهت زمان و حیات و حرکت بی‌نهایت ارزش بدهند.

معادله‌ی یک طرفه

لازم است توضیح داده‌شود که وقتی می‌گوییم آخرت و دنیا یا دین و حکومت دو مقوله‌ی از هم جدا هستند، پیوستگی عملی یا ارتباط ارگانیک آنها را انکار نمی‌کنیم. جز آنکه این ارتباط حالت معادله‌ی یک طرفه را دارد. اگر هدف جامعه‌ای، خدا و آخرت باشد و در جهت خدا و عمل به احکام خدا حرکت نماید، دنیای این جامعه نیز بهبود پیدا می‌کند و قرین نعمت و سعادت می‌شود. اما عکس قضیه صحیح نیست. اگر هدف و مقصودشان سلامت و سعادت دنیا باشد، آخرت و رضای خدا برایشان فراهم نخواهد گشت، چرا که طلب آخرت و رضای خدا از آنجا که خداوند بی‌نیاز مطلق بوده و بندگی انسانها رانه برا یخود، بلکه در جهت خیر و خدمت به خلق می‌خواهد و حرکت فی سبیل‌ِ الله عملاً حرکت فی سبیل النّاس است. اما وقتی مطلوب و هدف انسان آسایش و خوشی خود یا اجتماع شده، ممکن است موفق گردد و خدمت‌گزار ارزنده‌ای برای خود یا جامعه محسوب گردد، ولی چون در راه خدا حرکتی نکرده و خود در جهت خدایی‌شدن تغییر نداده و ساختار وجویش اکتساب و اضافاتی نیافریده است که او را متناسب و مساعد برای زندگی در محیط و شرایط آخرت نماید، قهراً نمی‌تواند انتظار بهره و استفاده‌ای در دنیای آینده داشته باشد. در هر حال خداوند رحمت خود را از اهل عمل دریغ نمی‌نماید. این معانی به صورت‌های مختلف در آیات عدیده‌ای از قرآن آمده است. از جمله در:

مَنْ کانَ یُریدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مالُهُ مِنْ نَصیبٍ. (شوری، 20)

مَّن کَانَ یُرِیدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاء لِمَن نُّرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا (18) وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْیَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِکَ کَانَ سَعْیُهُم مَّشْکُورًا (19) کُلاًّ نُّمِدُّ هَؤُلاء وَهَؤُلاء مِنْ عَطَاء رَبِّکَ وَمَا کَانَ عَطَاء رَبِّکَ مَحْظُورًا (اسراء،20)

مَّن کَانَ یُرِیدُ ثَوَابَ الدُّنْیَا فَعِندَ اللّهِ ثَوَابُ الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَکَانَ اللّهُ سَمِیعًا بَصِیرًا ( نساء، 134)

معادله نمی‌تواند دو طرفه باشد. خواستن و رسیدن به دنیا هیچ‌گاه مساوی با خواستن خدا و رسیدن به آخرتِ سعادتمند نیست. اینها دو محیط و دو موضوع جدا و بی‌نهایت متفاوت هستند. ولی تحصیل آخرت و خدا چون راه آن از دنیا و با کسب شرایط و آمادگی‌های لازم عبور می‌کند می‌تواند در تعدیل زندگی انسان و تطبیق آن با رحمت و مشیت خداوند مؤثر واقع شود. در حالی که هدف قرار دادن دنیا و تلاش تنها برای تحصیل و تأمین آن، به لحاظ آخرت و خدا نقض غرض بوده و سبب گمراهی و انحراف و تباهی می‌گردد. آنچه در منطق قرآن و برای آخرت و خدا قابل توجه و اهمیت می‌باشد قصد و اراده‌ی آدمی در ورزش و جهش‌های زندگی می‌باشد که ذرات وجودی و ساختمان نسوج و سلولهای ما را در جهت‌گیری به سوی خدا و تناسب با محیط و شرایط آخرت ترکیب و تنظیم می‌نماید. [...]

مسأله‌ی حکومت و اداره‌ی امت یا ادغام دین و سیاست

حکومت و سیاست یا اداره‌ی امّت و مملکت و ملّت، از دیدگاه دیانت و بعثت پیامبران، تفاوت اصولی با سایر مسائل و مشاغل زندگی ندارد. همان‌طور که قبلاً گفته شد، اگر اسلام و پیامبران به ما درس آشپزی و باغداری یا چوپانی و خانه‌داری نداده و به خودمان واگذار کرده‌اند تا با استفاده از عقل و تجربه و تعلیمات و با رعایت پاره‌ای احکام حلال و حرام شرعی، آنها را انجام دهیم، امور اقتصاد و مدیریت و سیاست هم به عهده‌ی خودمان می‌باشد. کما آنکه قرآن، با وجود ارزش و اعتبار و احترام  فوق العاده‌ای که برای علم و تعلیم و تفکّر قائل است و مکرر آنها را سفارش کرده است، در هیچ سوره و آیه‌ای درس ریاضیات یا زمین‌شناسی و الکترونیک یا فلسفه و فیزیک به ما نمی‌دهد. بنابراین اشکالی ندارد که ادیان الهی مبارزه با ستمگران و عدالت و اداره‌ی امتها را تجویز و تأکید کرده باشند، ولی ایدئولوژی و احکام و تعلیمات خاصی در آن زمینه‌ها نداده باشند. ایراد عمده‌ای که برخی از صاحب‌نظران در توجیه بحث، مطرح می‌نمایند و اشکالی که عنوان می‌کنند بیشتر ناشی از علاقه و اعتقادی می‌باشد که بعضی از متدینان مبارز و روشنفکر یا روحانیون شرکت کرده در انقلاب ، درباره‌ی نقش دین، مخصوصاً اسلام و تشیع پیدا کرده‌اند. آنها نگران آن هستند که با منحصر شناختن برنامه بعثت انبیا به آخرت و خدا، سایه‌ی دین و ایمان، هم از سرِ مبارزات و فداکاری‌هایی که برای اهداف انقلاب صورت گرفته است برداشته شود و هم حکومت و سیاست بدون سرپرست گردیده و سرنوشت ملک و ملّت و مسلمانان به دست نااهلان و عساکر شیطان بیفتند. این نگرانیها وارد نیست. همان‌طور که نبودن درس ریاضیات و مکانیک یا فلسفه و فیزیک در قرا»، که توأم با توصیه و تأکید خدا و رسول و امامان بر تحصیل علم (ولو بالصّین) بود، مانع از آن نشد که مسلمانان درصدر اسلام به کسب علوم و فنون رفته و به افتخار اکتشافات و اختراعات بزرگی نائل گردند و هم پس از بیداری مشرق زمین در قرون اخیر، به تأسیس مدارس و مکاتب و مؤسسات بپردازند و جنب و جوش‌های پیگیری علیه استبدادهای داخلی و استعمار و استیلای خارجی از هر طرف نمودار شده و ادامه پیدا کند. واقعیت این است که قیام علیه بیدادگری و ایثار در راه حق و حقیقت جزء فطرت انسان است و از مبانی تشیع می‌باشد. ضرورتی ندارد که تصمیم به مبارزه و انقلاب و تعلیم سیاست و اقتصاد، با جزئیات و ریزه‌کاری‌های مربوطه، در برنامه‌ی بعثت انبیا گنجانده شده باشد. کلمه‌ی طیبه‌ی لااله‌الاّ‌الله و این همه آیات که در جهت منع عبادت و اطاعت یا قبول ولایت و حاکمیت غیر خدا در قرآن هست. بلی در منطق اهل کلام چنین عنوان شده است که چون بشر جاهل و ظالم بوده و از برقراری عدالت و اداره‌ی صحیح خود عاجز می‌باشد و اگر به حال خود واگذاشته شود در زمین قتل و فساد کرده و دنیا را به تباهی می‌کشاند، بر خداوند صاحب لطف واجب است که جهت سرپرستی انسانها، پیامبران ورهبرانی را مأمور سازد تا آنان را هدایت و برآنها حکومت کنند. چنین استدلال و استنباط نه تنها پشتوانه‌ی قرآن و سنتی ندارد، بلکه آیات و دلالت‌های زیادی خلاف آن را نشان می‌دهد و در عمل هم، تحقق چندان نیافته خلاف آن سنت جاری و عادی شده‌است.

دلائل و قرائنی که طرفداران ادغام دین و سیاست و یکی بودن نبوت و حکومت (یا سپردن حکومت به دست روحانیت) اقامه می‌نمایند متعدد است[8]. مهمتر از همه استنادی است که به زمامداری پیامبر گرامی، به لحاظ دینی، سیاسی، اداری و قضایی در ده سال مدینه می‌نمایند و شاهدِ مثالِ توأم بودنِ نبوت و حکومت را سلطنت پیامبران بنی‌اسرائیل از جمله داود و سلیمان عنوان می‌کنند، یا رهبری دینی-اجتماعی-سیاسی واداری حضرت موسی، در مبارزه با فرعون و کوچ دادن بنی اسرائیل به ارض موعود. گاهی اوقات مثال از نوح می‌آورند و از پیامبران دیگر. در این قسمت در بحث تاریخی قبل تحت عنوان ادغام دین و سیاست یا اختلاط امامت و خلافت توضیحات مفصلی آورده و خلاف آن تصور و توجیه نشان داده شده‌است. وقتی به قرآن نگاه می‌کنیم، می‌بینیم احراز حکومت یا سلطنت از طرف حضرت خاتم‌الانبیا و بعضی از پیامبران یهود، عمومیت به همه‌ی پیامبران نداشته و با توجه به تعداد کثیر انبیای غیر حاکم، یک امر استثنایی محسوب می‌شود و اصولاً نبوت و حکومت دو امر یا دو شغل کاملاً مجزّا و متفاوت، با دو منشأ یا دو مبنای مختلفِ غیر قابل تلفیق در یکدیگر بوده و در آن مراجعه و مصالحه و مشورت با مردم را شدیداً منع و بلکه ملامت می‌نماید. آنجا که پای دین و رسالت در میان است قانون وَاللهُ اَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ حاکم بوده و انبیا حتی حق دخالت دادن دانش و تشخیص و تجربه و تصمیم خودشان را هم نداشته و طابق النّعل بالنّعل گام در جا و در راهی می‌گذاشتند و دهان به کلامی می‌گشودند که تقدیر و وحی الهی کلیات و جزئیات آن را پیشاپیش ترسیم نموده و لحظه به لحظه رهبریشان می‌کرده یا به زبانشان می‌گذارده است. اما آنجا که پای اداره‌ی امت و امور دنیایی مردم پیش می‌آید، قانون و دستور «وَ شاوِرْهُمْ فِی الأمْرِ» حاکم بوده است. مسأله ملوکیت و حکومت (و نه مدیریت) برای یک جامعه‌ی مؤمن و عامل به احکام و اخلاق الهی به حد اقل می‌رسد و به سوی زوال و بی‌نیازی میل می‌نماید. در حقیقت اثر و نظر اسلام استغنا از حکومت و حاکم است و نفی رهبری و سلطنت یا خودکامگی است که یک نوع شرک می‌باشد. [...] خداوند بر طبق نصوص مکرر قرآن نخواسته است رسولِ مأمور او سر سوزنی در رسالت و دعوت خود از حدود تذکر و انذار و ابلاغ پا فراتر گذارده و خود را موکل و مسیطر بر مردم و مسئول ایمان و اعمال آنان بداند. پس به طریق اولی نمی‌خواهد هیچ فرد مؤمن، خواه عامی و خواه از خواص یا از داعیان خلافت و ولایت و وراثتِ پیامبران و پیشوایان، به اسم تبلیغ و تحمیل دین و حتی دفاع از آن به کسی فشار وارد آورد، تا چه رسد به اجرای دین و واداشتن مردم به عبادت خدا.

رابطه‌ی ایمانی و آخرتی اقتصاد دنیایی از دیدگاه ناقدان

مطلب دیگری که در زمینه‌ی حاکمیت دین و حکومت دنیایی خدا به دستِ مؤمنان و مصلحان عنوان می‌شود و آن را جزء مهمی از برنامه‌ی بعثت انبیا می‌دانند مسأله‌ی تصرف قدرت از طرف مؤمنان برای مبارزه با شرک و استکبار و الحاد است و تأمین محیط توحیدی مساعد برای نشو و نمای افراد آزاده‌ی مستقل و مؤمنانِ با کرامت یا ایجاد «جامعه‌ی دینی». در تأیید این نظر می‌گویند آیات جهاد و قتال، امر به معروف و نهی از منکر، امور قضا، ارث و اقتصادیات یا عدل و قسط، حاوی فوائد و آثار صدردصد دنیایی بوده و اشراف به تشکیلات اجتماعی و دولتی و به تصرف حکومت و قدرت به دست متدینان دارد. در توضیح مطلب و مدعای فوق اضافه می‌کنند که اگر دین راهی (ولو کلی در حدّ جهان‌بینی و ایدئولوژی) برای اصلاح خدایی دنیای مردم نشان ندهد، هرگز مردم از آن استقبال خواهند کرد، نه خدا پرستیده‌می‌شود و نه آخرت تأمین خواهد گشت. باید دنیا را بر طبق اصول توحیدی و بر اساس هدف غایی دین سامان داد تا به مصداق رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةٌ و فِی الآخِرَةِ حَسَنَةٌ «حسنه‌ی» دنیا و آخرت تأمین شده باشد. ضمناً عملکرد پیامبران عموماً و به خصوص درگیری کسانی چون ابراهیم، مسی، عیسی، و محمد (علیهم السلام و الصلوه) با نظام اجتماعی و حتی مردم زمانشان را شاهد می‌آورند که صراحتاً و آشکارا کار با شرایط سیاسی و اقتصادی و اجتماعی دینی زمانشان داشته و فقط به موعظه‌ی خدا و آخرت نپرداخته‌آند. بنابر این شعار آخرت و خدا صرفاً فلسفی و اخلاقی یا فردی نبوده و مصالح و منافق دنیای را نیز در برداشته است.

آنچه در این اظهارات و استدلالها صددرصد صحیح می‌باشد و ما در بیانات قبلی روی آنها تکیه کرده‌ایم اولاً، فواید و آثار مثبتِ دنیایی داشتنِ آیات جهاد و قضا و قسط و غیره است. منتها می‌گفتیم اینهاآثار فرعی مفید و نتیاج دنیایی ضمنی هستند که غیر قابل انکارند، ولی به منظور راه‌بردن آدمیان به سوی خدا و حفظ ما از فتنه‌های شیطان تشریع شده‌آند. آنچه باید اضافه کنیم این است که آن آیات و احکام الزاماً شامل تمام نیازها و مسائل و ابتلاهای انسانها در تمام قرون و احوال نیست و پیامبران چنین ادعایی هیچ‌گاه نکرده‌اند. ثانیاً، ضرورت یا لااقل تأثیر مثبت محیط‌ توحیدی مساعد برای نشو و نمای افراد آزاده مستقل و مؤمنان با کرامت مورد قبول است. همچنین ایجاد «جامعه‌ی دینی» جهت پدید آمدن «انسان دینی». دلی آیا تأمین چنین محیط و جامعه‌ای باید حتماً از طریق تصرف قدرت و به هر قیمت از طرف مؤمنان صورت گیرد و به دست متولیان دین باشد؟  آیا فرستادگان خدا و انبیا چنین کرده‌اند؟ یا دستورهای ویژه برای این کار به ما داده‌اند؟ در قرآن، تا آنجا که مربوط به زمان و مکان خود پیامبر می‌شود، چه در ایفای رسالت که محور اصلی آن مبارزه باشرک و استکبار و الحاد بوده است و چه در دعوت به ایمان و تربیت انسان دینی، خلاف آن و عدم توسل رسولان خدا به قدرت یا مقدم داشتن تشکیل جامعه‌ی ایمانی بر تعلیم و تربیت افراد ایمان را، مشاهده می‌کنیم. ممکن است استنباط ما یا خواسته و سلیقه‌ی ما از آیات جهاد و قتال و امر به معروف و نهی از منکر احکام ارث و قضا و غیره تصرف قدرت به دست متدینان باشد و عملِ به این احکام مانند ایمان و تقوا واحسان و مالاً استحکام اقتدار جوامع مسلمان را تقویت نماید، ولی می‌دانیم که آیات جهاد و قتلا صرفاً برای دفاع و استقرار امنیت و آزادی است، نه برای تهاجم و تصرف قدرت. در تعلیل هیچ یک از آیات و احکام مذکور نیز نصریح و اشاره‌ای به تسلط و تصرف نشده و خلاف آن گفته شده است (از جمله وَ تَعَاوَنُوا عَلَى البِرِّ و التَّقْوَى وَ لا تَعَاونُوا على الإثْمِ و العُدْوان).

امر مسلم این است که پیامبران خدا نه از راه اعمال قدرت و نظارت بر عقاید و اخلاق مردم، انجام رسالت و تبلیغ ایمان و معرفت و عبادت کرده‌اند و نه برای دعوت به توحید و مبارزه با شرک و استکبار و الحاد اقدام به تشکیل حکومت و تأمین قدرت برای خود امت نموده‌اند. همان‌طور که در ضمن سخنرانی (یا در متن مقاله) نشان داده‌شده است، آنچه در سراسر قرآن بیش از هر چیز به چشم می‌خورد و در نقل احتجاج  پیامبران گذشته با امتهای مربوطه تکرار و تصریح می‌شود، مبارزه باشرک است و (احیاناً استکبار، به معنای «خود خداانگاری» و الحاد به معنای انکار دین). ولی در کنار هیچ‌یک از آن آیات اشاره و دستوری نمی بینیم که مثلاً به موسی گفته شده باشد برو در برابر فرعون مصر دولت مقتدری از بنی اسرائیل و از ملتهای رقیب تشکیل بده، یا وقتی پیش فرعون رسیدی با اژدها و ید بیضایت او را از تخت به زیر انداخته و سر جایش بنشان و دهان کسی را که ادعای «اَنا رَبُّکُمُ الأعْلی» کرده است، خُرد کن. حضرت ابراهیم نیز وقتی با نمرود روبرو می‌شود که در اثر صاحب مُلک شدن، درباره‌ی ربِّ ابراهیم احتجاج می‌نماید، اصلاً معترض پادشاهی و سلطنت او نگشته در این زمنیه کمترین اعتراضی به او نمی‌کند، بلکه از راه منظق تجربی و معرفت علمی، با گفتن «فَاِنَّ اللهَ یَاْتی بِالشَّمْسِ مِنَ المَشْرِقِ فَاْتِ بِها مِنَ المَغْرِبِ» او را مبهوت و مغلوب می‌سازد.

تمام حرف ما این است که اگر به فرض، یک حکومت دینی از همه جهت تمام و کمال به دست مؤمنان مخلص ناب تشکیل شد، آنچه نباید این حکومت و دولت دست به آن بزند و دخالتی بنماید، دین و ایمان و اخلاق مردم است! دولت یعنی قدرت و زور؛ قدرت و زور در برابر تجاوز بیگانگان به کشور و ملّت یا تجاوز مردم به یکدیگر که یک امر ضروری است. امّا در برابر عقیده و عشق و عبادت و رابطه‌ی انسان با خود و خدا یعنی آزادی و تقرّب، بسیار بیجا و نقض غرض است. اما عکس قضیه صحیح است. اگر دولت و حکومت حق دین‌ساز و انسان ساز نیست، انسان دیندار و خدا پرست واقعی دولت حق‌ساز هست. بنابر فرمایش نبوی «کَیْفَ تَکُونُونَ یُوَلَّى عَلَیْکُمْ». یک امّت مؤمن و ملّت آزاده‌ی مستقل و مؤمنان با کرامت، به وجود آورنده و تشکیل‌دهنده‌ی یک دولت اسلامی صحیح و «جامعه‌ی دینی» هستند.

در مورد جهان‌بینی و ایدئولوژی که می‌بایست از طرف ادیان عرضه شده باشد تا مردم از آنها استقبال نمایند، این نکته همان‌طور که قبلاً گفتیم عملاً درست است و اقبالی که مردم و جوانان خودمان در انقلاب مشروطیّت، در مبارزات آزادی‌خواهی و ضد استعماری بعد از جنگ جهانی دوم و پس از آن در ملّی کردن نفت و در انقلاب 1357 نسبت به اسلامی و اندیشه‌های دینی نشان دادند، از راه ایمان و عشق و اخلاص خریدار و فداکاری و شهادت و خطرات وابسته شدند و همچنین پذیرش و سوکسه‌ای که حرف‌های دکتر شریعتی داشته است، تا حدود زیادی مدیون همین عامل می‌باشد. در بحث آینده نیز که علت اعتقاد و اصرار خودمان را بر منحصر دانستن رسالت انبیا به آخرت و خدا بیان خواهیم کرد، روی دیگر سکّه و زیان‌رسانی بزرگ این طرز تفکر یا توقع نشان داده خواهد شد. اتفاقاً دین و ایمان یا اسلام و قرآن به خودی خود و به حدّ کامل و کافی، هم جهان‌بینی است و هم ایدئولوژی. یک نوع جهان‌بینی و ایدئولوژی که جهان‌بینی دیالکتیکی هِگِل و ایدئولوژی مارکسیسم و سوسیالیسم به لحاظ سطح و وسعت و عمق و رفعت یا عمومیت و عظمت به پای آن نمی‌رسند. ممکن است کسی قیامت و آخرت یا خالقیت و حاکمیت خدا برجهان را قبول نداشته باشد، ولی عرضه کردن این عقیده و سرنوشت که جهان حاضر و زندگی فعلی در برگیرنده‌ی همه‌ی زمان و مکان‌ها نبوده در تحول به سوی آینده‌ی جاودان و شکل و محتوی و مقصد دیگری می‌باشد، آیا غیر از جهان‌بینی است؟ یا ایمان به وجود خدا و پرستش او که به معنای حرکت بی‌انتها به سوی بی‌نهایت می‌باشد، آیا ایدئولوژی و اتخاذ اندیشه و هدف نیست؟ با گفتن اینکه تنها برنامه‌ی بعثت انبیا آخرت و خداست، ما می‌خواهیم جهان‌بینی و ایدئولوژی‌های عرضه شده از طرف مکاتب غرب و شرق را که با دید کوتاه بشری و هدف مشترک دنیا‌خواهی یا دنیاپرستی تدوین شده است، نفی کنیم و ناقص بدانیم. دینی که به خاطر دنیا برستی تدوین شده است، نفی کنیم و ناقص بدانیم. دینی که با خاطر دنیا درست شو، خدایی که برای درد و آرزوهای دنیا پرستیده شود، یا آخرت و بهشت و ثوابی که در راه خواسته‌های دنیا تأمین گردد، نه دین است، نه خدا ونه آخرت؛ شرکی است در کنار و در برابر توحید و مصداقی از انقلاب و بازگشت به عقب یا به خسران و هلاکت.

اصرار ما در منحصر دانستن هدف دین به آخرت و خدا و تفکیک رسالت انبیا از سیاست و اداره‌ی دنیا، برای چیست؟

شعار‌های «دین برای دنیا» یا «دین و دنیا با هم» و طرز تفکر ظاهراً مترقی و معقول اینکه هدف از بعثت و رسالت انبیا، سلامت و سعادت زندگی انسانها و اداره‌ی صحیح دنیا بوده است یا توأم با آخرت می‌باشد، یک سلسله زیانها و آفات و انحراف‌هایی به بار می‌آورد که نهایت آن خَسِرَ الدُّنْیا وَ الآخِرَة شدن است و ذیلاً به بعضی از آنا اشاره می‌نماییم.

1. تبدیل توحید به شرک

وقتی بهبود زندگی فرد و اجتماع و مدیریت مطلوب دنیا، پا به پای آخرت و خدا، هدف و منظور دین قرار گرفت و مورد علاقه و عقیده شد، از آنجا که به طور کلی اهداف و معبود‌های بشری منظم شده به خداوند یکتا، محسوس و مأنوس انسانها و در دسترس آنها بوده راحت‌تر و زودتر مورد توجه و تمایل واقع می‌گردند، اخلاص در دین و عبودیت خدا در محاق رفته، پس زده و فراموش می‌شود و بدین‌وسیله توحید تبدیل به شرک -‌با همه‌ی آثار و مظالم و مفاسد هلاکت‌بار آن‌ـ گردیده دیانت و دینداری از اصالت و خاصیت می‌افتد.

این همان جریان بعد از رنسانس و تجربه‌ی تلخ جامعه‌های متجددو متمدن اروپا و آمریکاست که کار انجیل و مسیحیت و کلیسا به ضعف و اختفا کشیده شده، دینداری و خداپرستی با اهداف و آثار و ارزشهای اعلای آن، رفته رفته از دیارشان رخت بربست و به جای دنی و عواطف معنوی، سودجویی و حسابگری مادی حاکم گردید. آنچه فعلاً مشهود می‌باشد این است که دنیاداری و دنیاپرستی تمام عیار سراسر افکار و آمال آنان و برنامه‌ها و اعمالشان را تصرف نموده است. به طوری که شاهد اوضاع و عواقبشان هستیم و متفکران‌شان اعتراف دارند، علی‌رغم همه‌ی تدابیر و تلاش‌های خلاّقه، سیستم‌ها و سازمانها مدبرانه، سرمایه‌گذاری‌ها و فعالیت‌های کوه‌پیکر و با وجود تفکّر و تحقیقات یا اکتشافات و اختراعات معجزه‌آساـ که در مجموع خالی از حسن نیت ذاتی، صفات اخلاقی، عشق و فداکاری با معنویات اومانیستی و همکاری‌های دسته جمعی نیز نبوده است- معذالک نتوانسته‌اند شاهد مقصود را در آغوش بگیرند. از هر طرف که چرخیده و ترفندی که زده‌اند، گرفتاری‌ها و گره‌ها و فتنه‌ها، همراه با ضرورت کار و کوشش‌ها بیشتر گشته و از سلامت دور مانده‌آند.

در جمهوری اسلامی خودمان نیز دیدیم که شعار «دین و دنیا، به صورت ادغام دین و سیاست» و «سیاست تابع روحانیت» کار را به جایی رساند که گفتند حکومت و بقای نظام (یا به بیان دیگر بقای قدرت و حاکمیت) از اولویت و اصالت برخوردا بوده، اگر مصالح دولت و حفظ امت اقتضا نماید می‌توان اصول و قوانین شریعت را فدای حاکمیت نمود. و تا «تعطیل توحید» پیش رفتند! وقتی فرض بر این باشد که تمشیت امور دنیا و اداره امتها جزء برنامه‌ی بعثت است، قهراً رهبری و حکومت باید به دست کارشناسان شریعت قرار گیرد. به این ترتیب اصل «اَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ» حالت فرعی پیدا می‌کند و همان‌طور که فقهای مخالف مشروطیت استدلال می‌کردند دستور «وَ شَاوِرْهُمْ فِی الأمْرِ» برای تفنن و تشویق مؤمنان بوده است و خداوند بر طبق «فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ» به رسول مکرّم اختیار داده بوده است هر گونه که شخصاً تشخیص داد و تصمیم گرفت عمل نماید.

2. انصراف از دین و سلب امید و ایمان مردم نسبت به دین

از آنجاکه مکاتب توحیدی و رسالت انبیا و شریعتها، نه برای جوابگویی به مسائل علمی و عملی جهان بی‌نهایت گسترده و مرموز به وجود آمده است و نه به منظور درمان دردهای آدمی و مشکلات دنیایی نازل گردیده است و چنین انتظار و ادعا پشتوانه‌ی محکم و مستندی در کتاب و سنت نداشته و صرفاً مخلوق آمال و افکار بشری است، وقتی مردم مؤمن و مخصوصاً جوانان پُرشور و امید، مواجه با ناتوانی و عجز ادیان گردند و ببینند که متصدیان و مدافعان ناچار می‌شوند که به اصلاح و التقاط یا عجز و اعتراف بپردازند، نسبت به اعتقادات خود سرد و بدبین می‌گردند. نظیر این حالت در مقدسان و متعصبان نیز دیده می‌شود، کسانی که تصور می‌کنند با دعا و درخواست از خدا و انجام سنگ تمام فرائض و احکام، کلیه آرزوهای و مشکلاتشان برآورده خواهد شد، وقتی اثر مطلوب را نمی‌بینند و حتی شاهد شکست و محرومیت می‌گردند، سستی ناراحت‌کننده‌ای در ایمان و اخلاصشان رخنه می‌کند و رو به مکاتب و معتقدات مخرّب و باطل می‌آورند. یا از همه چیز و اهر همه کس مأیوس و منصرف می‌گردند. همیشه انتظارات نادرست که ناشی از اشتباه و انحراف و خیال‌پردازی است، شخص را از تحمّل مشکلات و موانع یا توسل به فعالیت و فکر و روآوردن به تقوی و راه‌های درست باز دارد، نتیجه‌ی آن شکست و سردرگمی و سقوط خواهد بود.

3. زبان تصرف دین و دولت به دست ورهبران شریعت

اگر نخواسته باشیم درباره‌ی وضع و نظام خودمان که هوز آخرین نمره‌ی امتحانی خود را نگرفته است، قضاوت کنیم، می‌توانیم از تاریخ گذشته‌ی امتهای توحیدی استفاده نماییم:

1-3. هزار سال ریاست بلامنازع دینی پاپها و حاکمیت قهار کلسیای کاتولیک بر پادشاهان و اشراف و مردم اروپای قرون وسطی، یادگاری جز جهل و تاریکی، رکود و عقب‌ماندگی و اختناق افکار یا انکیزسیون وحشتناک به جا نگذاشت. ضمن آنکه سرخوردگی و فرار از دین و خدا و بازگشت به فرهنگ یونانی به وجود آورد که همراه با تجدد ضدمذهبی بود.

2-3. خلفای اموی و عباسی و عثمانی که خود را خلیفه‌ی رسول‌الله (و بعضی‌ها خلیفه‌الله) می‌خواندند، زمام ایمان و امور مسلمانان را در اختیار گرفته بودند. علما و فقهای تسنن نیز تا قبل از قیام مسطفی کمال پاشا حکومت و آمریت را جزء لاینفک دیانت دانسته و خلیفه را مصداق زنده‌ی اُولُواالأمر قرآن و واجب الاطاعه در امر دنی و دنیا معرفی می کردند. دین و سیاست در هم ادغام شده و اسماءالله و اسلام فرمانروا بودند، ولی عملاض دین از دولت فرمان می‌گرفت و دستگاه اجرایی خلفا برای تأمین قدرت و ثروت و شهوت آنها و وابستگانشان بود. و دیدیم چه ظلمها که بر دودمان رسالت و شیعیان نکردند، چه بدعت‌ها و انحراف‌ها که در دین خدا وارد نساختند و چگونه خداپرستی خالص را با اطاعت بی‌چون و چرا از خلیفه، تبدیل به شخص‌پرستی و و شرک ننموده و تفرقه و خفت و خرابی در دنیای اسلام به وجود نیاوردند.

3-3. سلاطین صفوی، فرزندان شیخ صفی‌الدن اردبیلی و قطب صوفیان که مرشدیِ طریقت عرفان و مرجعیت شیعیان را با سازماندهی نظامی مریدان فدایی خود به نام قزلباش توأم کرده بودند، مقتدرترین و منظم‌ترین سلطنت شاهنشاه، بعد از ساسانی را در ایران به وجود آوردند. اقتدار دولت و استقلال و شوکت کشور، همراه با امنیت و آبادی و زیبایی ایران زبانزد همگان، بویژه سیاحان بود. اما در کنار این مزایا و مناظر و تظاهر و ارادتی که به ولایت علی (ع) و به ساحت مقدس امامان اهل بیت ابراز می‌داشتند، شاه عباس و شاه صفی و جانشینان، سرآمد سفاکی و شرابخواری و هرزگی نیز بودند. عاقبت الامر حاصل کار و فرجام ایران و اسلام افتضاح شاه سلطان حسین بود، همراه با حمله افغان و محاصره‌ی اصفهان با اسارت و تسخیر ایران، هرج و مرج اوضاع و فروپاشی عمومی! در قلمروی دین نیز تبدیل تشیع علوی به تشیع صفوی!...

4-3. سلسله‌ی قاجار که پایه‌گذارش آغا محمدشاه، خواجه‌ی کینه‌توز خونخوار و فقیه حافظ قرآن عالی‌مقدار بود، دیانت و حکومت را در خود جمع نکرده بود، ولی تظاهر به تقدس دینی و تبعیت از روحانیت شیعی می‌کرد. دو سلطان صاحبقران، فتحعلی‌شاه و ناصرالدین شاه، در ارادت به اهل تعزیه‌داری سیدالشهدا گوی سبقت را از سایرین می‌بردند، ضمن آنکه در استبدادگری و استکبار یا زن‌باره‌ای و تجاوز به حدود شرع و حقوق خلق از کسی باکی نداشتند. دو یادگار برجسته‌ی آنها، یکی معاهده‌ی ترکمن‌چای با تقدیم 17 شهر قفقاز به روسیه بود و دوم نوکری انگلستان، قتل امیرکبیر و طناب‌انداختن هر کس که نام قانون به زبان می‌آورد!... فرزند خلفشان محمدعلی‌شاه بود که به دستور و کمک نظامی روسها و با پشتیبانی شیخ فضل‌الله، آن فجایع را علیه مشروطیت و مشروطه خواهان به بار آورد...

4. اسلامی که با پشتوانه‌ی قدرت و روش اکراه پیش برود، بیشتر کالای شیطان است تا دین خدا

از یادآوری‌های مکرّر و مؤکّدی که خداوند عزیز حکیم به رسول خود و به گروندگان دینش می‌نماید، یکی اِنَّما اِنْتَ مُذّکِّرْ لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِر (در سوره‌ی غاشیه سال سوم بعثت) است و دیگر لا اکراه فی‌الدین (در سوره‌ی بقره در آخرین سال رسالت) در آیه‌ای که نام کرسی پادشاهی و عرش الهی بر آن گذارده شده است. به انضمام دهها آیه‌ی دیگر به صورت مَا جَعَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظا، اِنْ اَنْتَ اِلاّ نَذیرٌ، مَا عَلَى الرّسولِ اِلاّ البَلاغُ وَ مَا اَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکیلٍ که دلالت بر مأمور و موکل نبودن و مسئول کفر و دین مردم نشدن آن حضرت می‌کند.

نازل کننده‌ی قرآن و فرستنده‌ی پیامبران نخواسته است و نمی‌خواهد که آیین او جز از طریق اختیار و آزادی با حفظ کرامت انسانی و با پشتوانه‌ی ارشاد و علم ارائه و اجرا گردد. نام اسلام، همریشه با تسلیم است، ولی نه تسلیم آمرانه و اجباری، بلکه تسلیم داوطلبانه‌ی عارفانه و عاشقانه با سَلام و صفا و رضا. اساس دعوت انبیا نیز بر محبّت و معرفت بنا شده است و نزدیک‌شدن به خدا؛ خدایی که خود را از رگ گردن به ما نزدیک‌تر می‌شناساند. اما داعیان دروغین و کاسه‌های داغتر از آش نمی‌دانند که چون کار و دولتها مقابله با دزدان و دشمنان و برهم‌زنان امنیت و نظام است ناچار زبان تند و تلخ دارند و چماق و سرنیزه به دست می‌گیرند. یعنی بدترین حالت و  ناصالح‌ترین شخصیت برای مجری و معرف دین خدا شدن! و بهترین صفت و شاخصیت برای ضایع کردن دین و راندن خلایق از خالق خودشان! داستان آن کودک گریان در آغوش غلام سیاه است که قربان صدقه می‌رفت و می‌گفت بچه‌جان از چه می‌ترسی؟ رهگذری گفت گریه و زاری کودک از دیدن تو است رهایش کن تا آرام شود...

5. «دین برای دنیا» یا «ترک دنیا به خاطر دین» دو حالت افراط و تفریط در دین هستند

این دو شعار در حقیقت دو روی سکّه واحدی هستند که به دست بشری جاهل در ضراب‌خانه ی شیطان، قالب خورده‌اند و قرآن شدیداً هر دو را رد می‌کند. یک روی سکّه نقش متفکران نزدیک‌نگر و انسان دوستان نارس را دارد که تصور کرده‌اند تعلیمات و تلقینات ادیان الهی به خاطر بهبود بخشیدن به زندگی افراد و حسن اداره‌ی اجتماعات بوده است. روی دیگر سکّه تصاویر زاهدان رهبان‌صفت و تارک دنیاهای مرتاض مسلک را نشان می‌دهد. کسانی که دنیا و خوشیهای آن را دامهای شیطان برای گمراهی و گناه‌کردن انسانها دانسته و معتقدند باید از تمام آنها پرهیز کرد و نفس اماره را به سختی و مشقّت و محرومیت انداخت! در حالی که رضا و قصد خدا چنین نبوده و قرآن مکرّر اظهار می‌دارد نعمت‌هایی را که در زمین و آسمان است من برای شما آفریده و می‌خواهم از آنها بهره‌مند شده و شکر به جا آورید، ولی پیروی از گام‌های شیطان که دشمن شماست نکنید. کسانی هم که عقیدتاً یا عملاً به خاطر حسن اداره‌ی دنیا  و بهبود زندگی خود و دیگران رو به دین و دعا می‌آورند و حیات آخرت و خدا را فراموش می‌کنند یا به خاطر این دنیا رو به آنها می‌آورند و فکر و ذکرشان یک‌سره معطوف زندگی دنیا گشته است مصداق آیات ملامت‌انگیز و هلاکت‌بار ذیل شده‌اند:

أَفَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَن یَتَّخِذُوا عِبَادِی مِن دُونِی أَوْلِیَاء إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْکَافِرِینَ نُزُلًا * قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا* الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا* أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا* ذَلِکَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا کَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آیَاتِی وَرُسُلِی هُزُوًا* إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا* خَالِدِینَ فِیهَا لَا یَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا (کهف آیات 102 تا 108)

6. اعتقاد به اینکه پیامبران خدا صرفاً خبردهندگان و تدارک‌کنندگان قیامت و آخرت و معرفی‌کنندگان خالق یکتا بوده‌اند و دنیا چیزی جز مزرعه و کشتزار یا میدان فعالیت و تربیت آدمی برای حیات جاودان و خدایی شدن انسان نمی‌باشد، ضرورتی است نیروبخش برای بقای دین و دنیا و نگاه‌داری انسانها، در چنین روزگار سراسر رنج و ملال.[...]

7. اما مسأله‌ی مهمتر زیان سنگینی است که طرز تفکر «دین برای دنیا» به بار می‌آورد. انتظار یا اعتقاد به اینکه بعثت پیامبران و تعلیمات آنان –کلاً یا ضمناً- به خاطر اصلاح انسان‌ها و اداره‌ی صحیح امور فردی و اجتماعی آنها در دنیا می‌باشد و ادیان توحیدی، علاوه بر اصول و احکام عبادی، جامع اندیشه‌ها و رهنمودهای لازم برای بهبود زندگی افراد و جوامع بشری هستند، باعث می‌شود که مؤمنین و علاقمندان، احساس وظیفه‌ و نگرانی نکنند و درباره‌ی مسائل و مشکلات خود و اجتماع و جامعه بشری به امید اینکه دستورالعمل و پاسخ این وظایف و مسایل در دین آمده است درصدد خواهد بود که در انجام حدود و وظایف شرعی مراقبت لازم به خرج دهند تا دنیا و آخرتشان به وجه احسن تأمین گردد. بدون آنکه احتیاج به کسب دانش‌ها و کنجکاوی و تفحص در مسایل و قوانین طبیعت و خلایق داشته باشند و به بسط روابط با دنیای خارج خودشان و اکتشافات و اختراعات برای چاره‌جویی مشکلات فرآینده‌ی زندگی و دنیا بپردازند. علاوه بر آن ناچار شوند اصرار بورزند که شریعت و فقهشان چون از طرف خدا است و کامل و جامع می‌باشد به همان صورت هست جواب همه‌ی نیازها و اشکالات و ابتلاهای همه‌ی عصرها و انسان‌ها را داده و نباید چیزی در آن وارد گردد و تغییری در آن داد. [...]

بدیهی است که چنین برداشت و اعتقاد همان‌طور که در صفحات گذشته به تفصیل صحبت شده نه اسلامی است و نه قرآنی. قرآن در اولین معرفی و اشاره‌ای که به پایه‌گذاران توحید و پیامبران پیشوای انسان‌های آخرالزمان، یعنی ابراهیم و موسی (علی‌نبیّنا و علیه السلام) می‌نماید اعلام الاّ تزر وزاره وزر ءاخری، و ان لیس للانسان الا ما سعی می‌نماید. با چنین تصریحات، می‌توانیم بگوییم که حتی خدا و پیغمبران و دین‌های آنان نیز بار دنیایی ما و چاره‌اندیشی و کارهایی را که باید خودمان بکنیم را به دوش نمی‌کشند. [...]

در سده‌های جدید و معاصر، تهاجم اروپا به مشرق زمین و تفوّقی که در علوم و صنایع یا به لحاظ فرهنگ و حکومت و زندگی برپا داشتند تحول دیگری در مسلمانان به وجود آورد و تا اندازه‌ای از خواب غفلت و غرور بیدارمان کرد. ضربه و تکان شدید ما را برآن داشت که در کلیه‌ی شئون حیاتی چاره‌جویی و تجدید نظر نماییم. طیف وسیعی از واکنشها، برحسب طبایع افراد و اصناف و شرایط زندگی و افکار، در سراسر آسیا و آفریقا، بویژه کشورهای خاورمیانه‌ی مسلمان به وجود آمد. از تمکین و تقلید و تسلیم گرفته تا مواجهه‌ی مسلحانه و بی‌اعتنایی و اعراض منکرانه. حدّ معتدل و عاقلانه‌ی آن مقاومت صابرانه، مشاهده‌ی منصفانه اقتباس سنجیده یا استفاده‌ی عاقلانه بود. راه‌حل برگزیده و روش اکثریت علما یا روحانیت شق افراطی و انفعالی بی‌اعتنایی و انکار برتری بود. مسئولین با حسن نیت و تدبیر و روشنفکران دل‌سوخته‌ی دین و وطن راه‌حل اعتدال را اختیار کردند. متولّیان دین چون احساس می‌کردند که با نفوذ و پذیرش نسبی علوم و افکار و آداب فرنگی، خلل کلی در دین و آداب مردم و نتیجتاً در اعتقاد و احترام و اطاعتشان نسبت به علما به وجود خواهد آمد و دیر یا زود مقام و موقعیت و مزایای بلا رقیب خودشان را از دست خواهند داد، هرگونه تمایل و تفاهم نسبت به تمدن و فرهنگ اروپایی را به زیان مسلمانان و برضد اسلام تبلیغ و تحریم کردند. صنف روحانیون در اکثریت غالب آن، خصوصاً در قشر سنّتی موضع قطعی اعراض و انکار اختیار کرد. نه تنها نسبت به معتقدات دینی آنان و نسبت به علوم و افکار جدیدی که به‌گونه‌ای منافی یا مخرب معتقدات سنّتی ما بود، بلکه قلم قرمز روی همه‌ی اندشه و آموزش فرهنگی و اجتماعی یا اصلاحاتی که در مغرب‌زمین به وجود آمده و از آنجا به مشرق زمین سرازیر شد. طبیعی است که بیش از هرچیز با اکتشافات علمی و با تحولات اجتماعی مانند آزادی، دموکراسی، مساوات، حقوق زنان، نوآوری‌های دینی، مخالف یا منکر شوند. به این ترتیب طرز تفکر «جامع و کافی بودن دین اسلامی (یا تشیع) برای دنیا و آخرت ما» و اینکه اختیار و اراده‌ی همه‌ی امور، به طور مستقیم و غیر مستقیم در دست دین و متولّیان دین باشد، در میان آن صنق تقویت یافت. پابه‌پا یا به موازات آن، هم عقیده یا روحیه‌ی تحول و تفکر و تلاش در شکل‌های گوناگون آن که با اراده و به دست خودمان صورت گیرد، خفیف یا فراموش گردید و هم دشمنی و کینه علیه مظاهر تجدد و آثار تمدن و روشنفکری یا آزادی و دموکراسی شدت و عمق پیدا کرد.

البته اعتقاد و استفاده و اتکا به اینکه اخلاص و ایمان به خدا و آخرت و اقدام و فداکاری در راه دین تا سر حد شهادت عامل تحرک بسیار قوی بده و بازدهی فوق‌العاده دارد و می‌تواند در افراد بشر حداکثر تحمل و تولید را ایجاد نماید، قابل انکار نیست و به همین جهت رهبران کلیه‌ی جنبش‌ها و انقلاب‌های دینی-ملی با موفّقیّت قابل توجهی بویژه در آغاز کار از آن بهره‌مند شده یا بهره‌برداری کرده‌آند. ضمن آنکه در صورت غیر اصیل بودن یا رهبری غلط داشتن، واکنش‌های ایمانی منفی و شدید نیز به وجود آورده است. جریان‌های مشابهی در اروپای رنسانس کرده نیز بعد از قرون وسطی مسیحیت روی داده است: رنسانس اروپا در قرون 16 و 17 میلادی قیامی بود علیه هزار سال تاریکی و ستمگری و خاموشی اروپای زیر نظارت کلیسا و مدیریت پاپ‌ها و کشیش‌ها. قربانی نهایی قرون وسطی، علاوه بر خود ملتها که با رستاخیز و رنسانس خود تمدن و فرهنگ و همچنین تسلط و تفوق اروپا بر مشرق زمین را به وجود آوردند، از یک سو ایمان به خدا و اخلاق و معنویات بود که کاهش فوق العاده یافت یا به کنج خانه‌ها و وجدانها رفته از میدان سیاست و حکومت و مؤثر بودن در سرنوشت و سعادت انسان‌ها برکنار گردید. از سوی دیگر اعتبار و اقتدار و استفاده‌های روحانیت کاتولیک دچار تنزل و تزلزل وسیع شد. اما اروپای مسیحیت که در آنجا از ابتدا مذهب و خدا برخلاف اسلام و مسلمانان گسترش و نفوذ چندان در اندیشه و آداب و اعمالش نداشت وارث طرز تفکر «دین برای دنیا» و تبعات آن نشده بود، به پیروی از فرهنگ یونانی یا روی تجربه و تلاش و تحقیقات متفکران و خودشان، اگر رو به دنیا آوردند، نه برای تفنن و تعیّش، بلکه در جهت تکامل و تولید و توسعه بود. با پشت پا زدن به ذهنیات و اوهام و خرافات به دانش و اندیشه و خصوصاً به تلاش و تحقیق پرداخته و تصمیم بر خودسازی و چاره‌اندیشی گرفت. خودشان را مسئول و مشغول صیانت و سیاست دنیایی خویش کردند. در آن زمان اروپایی‌های مسیحی با تماس و احساس تفوق مسلمانان نسبت به خودشان در شئون مختلف علمی و فرهنگی و سازماندهی اجتماعی به توجه و تقلید و اقتباس از مشرق زمین پرداختند و پارچه، کاغذ، چاپ، ساعت، باروت، پزشکی، بیمارستان، بازار و مبادلات راه‌سازی، مدرسه و خیلی چیزهای دیگر را که تصور می‌کنیم، ابداع و استعمال آنها بوده است از ما گرفتند. نهایت کوشش را به کار بردند و مخصوصاً چون نظام سیاسی‌شان از ابتدا غیر استبدادی مطلقه و ملوک‌الطوایفی بود و سپس عمومی و مردمی تحرک و تمدن در نزد آنها حالت عمومی و همه‌جایی و بالندگی پیدا کرد.

رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنیا حَسَنَةً وَ فِی الآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذَابَ النّارِ



[1] -  از هم اکنون بگوییم که مفهوم مخالف « دین برای دنیا» به هیچ وجه «دین ضد دنیا» یا بی‌طرفی و بی توجهی دین به مسائل و مدیریت امور دنیا نیست.

[2] - از جمله در دو دعای بعد از نمازها در ماه رمضای: اولی صرفاً و در یک سطح اعلای تمنّا و تحرک بسوی خدا است و دومی تقاضا برای همه‌ی محرومین و گرفتاران مسلمین.

[3] - در زمینه‌ی واقعه کربلا دو سخنرانی تحت عنوان «میوه‌ها وریشه‌های عاشورا» در سال 63، یکی در انجمن مهندسین و دومی در نهضت آزادی ایران، ایراد شده و سپس چاپ گردید، ولی هنوز اجازه انتشار آن داده نشده است.

[4] - در این زمینه مراجعه به کتاب «انگیزه و انگیزنده» که گزارش یکی از سخنرانی‌های مبعث انجمن می‌باشد مفید است.

[5] - در دو سال گذشته ضمن درسهای بازگشت به قرآن و بررسی انسان‌بینی قرآن، در انجن اسلامی مهندسین، بحث دامنه‌داری روی «ایمان اجتماعی» به عمل آمده و چنین استنباط شده بود که تعلیم قرآن درباره‌ی ایمان به خدا یا توحید و آیات وحی شده بر پیامبر گرامی، با ایمان فردی و تزکیه شخصی آغاز می‌گردد و مدتی به همین روال ادامه دارد ولی پس از آن رسالت پیغمبر رفته رفته به سوی ایمان جمعی و مشترک اوج می‌گیرد. یک شاخص این مطلب، ئیمان و دعای دسته‌جمعی اِیّاکَ نَعْبُدُ و اِیّاکَ نَسْتَعینُ در سوره‌ی حمد و قرائت نماز است. کسی مؤمن واقعی مرضی خدا شناخته می‌شود که دلسوز و خدمتگزار دیگران و هم‌گام با سایر مؤمنین و مؤمنات باشد. و این اجتماعی‌شدن ایمان و انسان، از روابط با پدر و مادر و محیط خانواده و خویشاوندان و محرومان آغاز گردید به همه‌ی خداپرستان و مخلوقات و به جهان هستی منتهی می‌شود.

[6] - راجع به احکام عبادی یا تفصیل و توصیه‌های فقهی که در قرآن و شریعت آمده است چیزی نمی‌گوییم، چون ضرورت اعلام و ارتباطشان یا آخرت و خدا روشن است.

[7] -  (57/ حدید) 25- به تحقیق رسولان خود را همراه با بینات و دلائل روشن مأمور (هدایت انسانها) کردیم و کتاب و میزان نازل ساختیم تا مردم (بتوانند به طور صحیح چگونگی قسط و عدالت را بفهمند و) قیام به قسط نمایند.

[8] - اصطلاح ادغام دین و سیاست تعبیرها و تعریفهای مختلف می‌تواند داشته باشد. آنچه در اینجا مورد نظر است حکومت و نظامی می‌باشد که در آن کلاً یا جزءً حکومت و دیانت را به یک منظور و معنی دانسته معتقد باشند که تمام اصول برکن حکومت موظف به تعلیم و تبلیغ و تحمیل می‌باشد و باید مراقب و مجری آن در میان مردم و صادر کننده‌ی آن [به] بلاد کفر باشد ضمناً روحانیت است که باید مسئول و مأمور در حکومت باشد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد