درباره منطق صوری و اندیشه موازنه عدمی؛
پاسخ به نقد
حسن رضایی
صاحب وبلاگ ایمایان، در چند نوشتار، به نقد اندیشه موازنه عدمی آقای بنی صدر و نیز یکی از مقالات این جانب که به تازگی در سایت رادیو زمانه منتشر شده است پرداخته است. توجّه ایشان به مقالات مربوط به قرآن در اندیشه موازنه عدمی، که مدتی است به روشی دیالوگی از سوی آقای بنیصدر منتشر میشود و تا به حال سه بخش آن بیرون آمده است، و هم به جستار اینجانب با عنوان "چرا اخباریگری و ظاهرگروی هنوز معنا دارد؟ توجّهی محققانه است که جای تقدیر دارد. توجّه انتقادی و ریز بینانه وی بی شک به بالندگی این بحثها میانجامد و این بهترین روشی است که میتوان از طریق آن به راه افتادن نوعی گفت و گوی عمیق درون فرهنگی متعلق به خود ایرانیان و ناظر بر مسائل خود آنها امیدوار شد. از آنجا که دیدگاههای من، هم در جستار رادیو زمانه و هم در مقالات دیگر که پیشتر مورد نقد ایمایان قرار گرفته بود، در تداوم اندیشه موازنه عدمی به روایت آقای بنی صدر است و چون به نظرم رسید چه بسا به علت نقص در نحوه بیان من یا به دلیل چندوجهی بودن موضوع یا هر دو، بخشهایی از اندیشه آقای بنی صدر و نیز تبیینات اینجانب درست فهم نشده است، در اینجا مایلم چند نکتهای را در باره مقاله و نقد ایشان بیاورم. امید که بر روشنایی بحث بیفزاید.
یکم
اندیشه بنی صدر، در یک کلام، اندیشه برای آزادی و استقلال بر اساس موازنه عدمی است. همانگونه که از خود همین یک جمله بر میآید ارتباطگیری با این نظام اندیشگی، در تمامیّت آن، و با همه اضلاعش، برای بسیاری دشوار است. این موضوع جای انکار ندارد. چرا این گونه است؟ چهار دلیل یا علت به ذهن من می رسد؛ یکی به سبک نوشتاری خاص وی باز می گردد که مایه هایی فراوانی از یک نثر خودجوش و شبه حماسی در آن هست. دوم به استفاده از مفاهیم نوی بازمی گردد که درک آنها برای کسانی که اهل مطالعه و نظر هستند در وهله اول دشوار نشان می دهد، زیرا که هر اهل مطالعه ای حسب آموزش-پرورش و دیدگاههای عمومی و اجتماعی و روشنفکریای که کسب کرده است دارای پیش فرضها و پیش دانستههایی می شود (مانند اینکه گفته می شود آزادی حد دارد، قدرت به خوب و بد تقسیم می شود، یا جهان بدون قدرت، حرف بیمعنایی است و نظائر آن)، که جدا شدن از این مبانی نظری که عموماً هم به شکلی بس مستحکم روی ذهن رسوب می کنند نیاز به یک جهاد بزرگ نظری و عملی دارد. به قول اینشتاین شکستن آنها از شکستن هسته اتم نیز سخت تر است. دلیل سوم، به خودجوش بودن و درونی بودن این اندیشه بر میگردد. این اندیشه از درون اعماق فرهنگ ایرانی (بیشتر نوع عرفانی) و اسلامی (نوع قرآنی) بر می خیرد. این اندیشه رو به خدا دارد، از آزادی مطلق بیان شروع می کند و به دل اندیشیدن را میپروراند، به نفی هرگونه سانسور میرسد و مرامش عمل به حق و خشونتزدایی است. سابقه غربی آن لذا ناچیز است و از این رو برای بسیاری از ماها که در علوم انسانی مصرف کننده و گاه هم واقعاً مرعوب غربیم چیز عجیب و غریبی میآید. دلیل چهارم به شخصیت و سابقه و لاحقه خود آقای بنی صدر باز می گردد، که شامل حضور فعال وی در دوران انقلاب و سپس دوران ریاست جمهوری ایشان و کشمکشهایش با با آیت الله خمینی و روحانیت حاکم بر حزب جمهوری اسلامی، به اضافه ویژگیهایی مانند سرسختی، حبس طولانی مدت خانگی که به تعامل اجتماعی و رودروی وی با جامعه ملی ضربه زده است. این مسئله را هم اضافه کنید به تبلیغات وحشتناک، سیستماتیک و پرحجمی که در جمهوری اسلامی از سال 60 به این سو علیه وی انجام گرفته است. اضافه کنم رژیم در سالهای آغازین دهه 60 در حال تکوین و تکامل در مسیر یک توتالیتاریزم تمام عیار بود و به همین دلیل با هر گونه آلترناتیو دینی و ملی که ریشه استواری در وجدان جمعی ملت ایران داشته باشد به شدت مخالفت میکرد. سانسور اندیشه بنی صدر در این دوران عموماً با این توجیه که آقای بنی صدر خودمحور بوده است صورت گرفته است، که از دید من این توجیه بدین دلیل ساخته شد که بنی صدر در طول مبارزه اش به طور جدی در برابر اسطوره سازی از آقای خمینی که در حال تبدیل رژیم به رژیمی هر چه توتالیتر بود، ایستادگی میکرد. توجه داشته باشیم که بنی صدر تنها کسی بود که در برابر آراء آقای خمینی به صراحت می گفت من هم نظر دارم و این را هم بی هیچ تعارفی به نحو علنی و روراست در مجالس و رسانه ها اعلام میکرد. حال این حرف را بگذاریم در کنار حجم عظیمی از سوژه زدایی و استحاله در رهبر، و دامن زدن به تئوری اطاعت کورکورانه که در آن ایام بدون هیچ قبحی در تبلیغات بی امان جمهوری اسلامی باب شده بود، آنگاه در خواهیم یافت که دستگاه تبلیغاتی چه میکرد؟
دوم
یافتن کلید ورود به اندیشه بنیصدر، مانند هر اندیشمند دیگری که ما مایلیم او را بفهمیم، نیاز به همدلی با وی دست کم در دو چیز دارد؛ یکی، توجه به نقد و نفی انواع گفتمانهای قدرت و دیگری باز بودن و شجاعتورزیدن هم در درک و بیان آزادی و هم ایستادگی در عمل به اندیشه آزادی است. این همدلی امّا میدانم برای غالب ما که در نظامهای استبدادی بزرگ شده ایم دشوار است، ولی بدون آن هم نمیتوان نه او را به درستی به نقد کشید یا حتی از او تعریف و تجلیل کرد. این یکی از مشکلات اصلی است که جناب ایماگر و بسیاری دیگر با آن روبرو هستند. به عنوان مثال آقای ایماگر در قسمتی از انتقاد خود، نظر بنی صدر را کنار عقل فعال (نظر کانت) و عقل منفعل (نظر ارسطو) قرار داده است و با یک پیچ و تاب، به زعم خود تناقض کشف کرده است. وی جوری استدلال می کند که پنداری آقای بنی صدر با کاربرد فعالانه عقل در درک پدیده ها و روابط میان آنها مخالف است. اما مگر می شود کسی مانند بنیصدر که سالهای سال است درباره روش به کارگیری عقل آزاد و تفکر انتقادی می گوید و مینویسد مخالف عقل باشد؟ بدین دلیل است که میگویم بی شک بدون دریافت کامل دستگاه فکری بنی صدر، گرجه از این دسته قضاوتهای زودگذر در باره اندیشه وی آسان میتوان ارائه کرد، هیچ روشنایی در آن نیست.
عقل شناسی بنی صدر در ارتباط کامل با انسان شناسی او قابل فهم است. از دید بنی صدر، شخصیت انسان دارای یک جداره و یک پوسته سرسخت بیرونی است که از شخصیت حفاظت میکند و آن را هویت هم میتوان نامید. همچنین دارای یک هسته سخت عقلانی درونی است که هدایت درونی او را بر عهده دارد، و اصطلاحا نام آن را ایدئولوژی میتوان نهاد. در این میان هم هسته عقلانی شخصیت و هم هویت، به شدت مانع برخورد انسان با واقعیت هستند. اما این مسئله هم واقعیت است که انسان بدون هویت و بدون ایدئولوژی (در اینجا مراد از ایدئولوژی اصول راهنمای اندیشه است) اصلا وجود خارجی ندارد. واقعیتها همواره از خلال و با فیلتری از علائق، خواستهها، تمنیات، تجربهها، خاطرات و تعلقات و نظریات و باورهای ما به عقل و ذهن راه پیدا می کنند. وقتی من به یک شئی نظر میاندازم، ارتسام شئی در ذهن من با هجوم و احاطه انبوهی از همین اطلاعات، خاطرات، تعلقات و تجربهها روبرو، و بعد از ترکیب و امتزاج با آنها، در دستگاه معرفتی ذهن جذب می شود. در این حال شیئی مرتسم در ذهن، با آنچه در واقعیت هست به کلی متفاوت است. به عبارتی رابطه ما همواره با جهان واقعی غیر مستقیم و از خلال جهانهای مجازی صورت می گیرد. یکی از مهمترین کوششهای بنیصدر پرده برداشتن از همین جهانهای مجازی است. پرسش اینجاست که چگونه به واقعیت میتوان دست یافت؟ به عبارتی چرا پیامبر دعا میکند که خداوندا اشیاء را آن چنان که هستند بر من بنما (یا ربی ارنی الاشیاء کما هی)، چگونه میتوان از این تناقض رهایی جست؟ بخش مهمی از کوششهای بنیصدر، نشان دادن راههای خروج از مهلکه این تناقض است. به عبارتی استدلال و دلایل همواره پوششی بر دستگاه روانی ما است. هر عقیده و نظری که بر میتابیم، از خلال علائق، تمنیات، خواستهها و آرزوهای ما ایجاد میشوند. بیرون از خواسته و علائق هیچ عقیدهای را انسان بر نمیتابد. اگر عقایدی را بنا به برخی از ملاحظات (قرار گرفتن در یک حزب، یک گروه و یا در یک فرهنگ) میپذیریم، یا هرگز به عقاید ما تبدیل نخواهند شد و یا اگر به عقاید ما تبدیل شوند، به رنگ آرزوها و خواسته های ما تغییر ماهیت خواهند داد. تضاد عقیده و عمل و یا تضاد علائق با عقاید و یا تضاد احساس و عقل، از بیهوده ترین سخن هاست که ابراز می شود. کوتاه اینکه، کدام فرد را می شناسید که بیرون از علائق و خواهشهای خود به عقیده ای رسیده باشد؟ او در اولین قدم هسته عقلانی عقیده را از جنس علائق خود میسازد. در عین حال میدانیم که همین دستگاه روانی بزرگترین مانع کشف حقیقت و بزرگترین مانع خالص کردن واقعیت است. این دستگاه روانی همواره رشتهای از نظریات توجیهی خلق میکند که دیوار سرسختی به گرد خود کشیده و روح و روان انسان را از آسیب صیانت می کند. این رشته از نظریات وعقلیات همان پیش فرضهای قطعی و مسلم هر فرد محسوب میشوند. حاصل آنکه: اگر واقعیت را بگذاریم بدون دخالت این پیش فرضها به ذهن وارد شوند، عقل منفعل و تعقل محال است. و اگر بگذاریم با دخالت این پیش فرضها در دستگاه ذهن وارد شوند، پیش فرض ها به مثابه دنیای مجازی مانع برخورد شفاف و مستقیم انسان با واقعیت میشوند. آنچه که بنی صدر از منطق صوری یاد می کند، آنگونه که من از مجموع آثارش فهیمدهام، در واقع نقد دستگاهی است که عقل و چشم انسان را از محتوای واقعیت غافل میکند. این دستگاه به لحاظ تبارشناسی توسط ارسطو تدوین شده و سپس وارد جهان اسلام و مسیحیت قرون وسطا شد.
سوم
نقد من بر منطق صوری که در واقع نقد فلسفه و متافیزیک (اندیشه) +منطق ارسطویی (روش) است هرچند به شدت تحت تأثیر اثار آقای بنیصدر است ولی همزمان برخاسته از درک و تجربه شخصی و تحقیقی خودم در مورد نظام فقه و اصول اسلامی است که نزدیک یک دهه است روی آن به روش مقایسهای تمرکز دارم. نقطه آغاز این بحث هم این است که فقه موجود شیعی تابع مبادی و اصول فکری خاصی است که در آن عقل آزاد از روابط قدرت نقشی ندارد. یکی از این مبادی را میتوان نظریهای دانست که در عرف به آن منطق صوری اطلاق میشود. من منکر فوائد منطق صوری نیستم و در مقالهام اولین چیزی که به آن اشاره کردم همین بود. اما در آن مقاله قصدم برشمردن ضررها و آسیبهای این منطق بود. من بحثم را این گونه اغاز کرده بودم: " هر چند شریعت و فقه اسلامی در عصر اولیه خود از ترجمه منطق صوری یونانی فوائد زیادی برد، اما آسیبها و ضررهای آن بسی بیشتر و وخیمتر بوده است، ...." در این دیدگاه، منطق صوری یک نظریه است نه یک وسیله صرف. باید اعتراف کنم هر چقدر با دقت و وسواس فکری بیشتری -که عمدهاش هم واقعاً از سر دینداری بود- به پیشفرضها و اصول زیربنایی نظام فقهی شیعه نزدیکتر شدهام، تضاد مبانی این نظام با مبانی یک نظام حقوقی مبتنی بر کرامت انسانی و عقلانیت آزاد ارتباطی را بیشتر حس کردهام. بنابر اندیشه بنی صدری، تأثیر منطق ارسطویی بر ذهن فقیهان و کاربرد آن در فقه و اصول را باید امری دیسکورسیو دید. یعنی باید آن را در یک گفتمان فهم کرد تا به زوایای مختلف آن پی برد. منطق ارسطویی دارای افق معنایی خاص خودش است و از اندیشه راهنمای خاصی پیروی میکند. این اندیشه راهنما در ارتباط قوی با متاتاریخ افلاطونی و متافیزیک ارسطویی است. اگر این دو را از آن بگیری جز یک دسته گزارههای بیمحتوا هیچ پیامد خاصی برای فقیه یا اصولی در بر ندارد. هر فقیه یا اصولی ای که ادعا می کند استفاده اش از منطق صوری استفاده ابزاری صرف است خطا میکند. خیلی فرق است بگوییم ماده و یا اصل و یا قاعده قانونی ( آنگونه که در حقوق مدرن می گوییم) یا بگوییم قضیه حقیقیه، خارجیه، شرعیه و..... این دو دو عالم معنایی متفاوت دارند. نه این که هیچ رابطی به هم ندارند، بلکه منظور این است که دارای تمایزات آشکارند و تحقیق علمی هم یعنی همین تمایزگزاریها. سخنان صاحب ایمایان درباره منطق صوری به نظرم بسیار ساده انگارانه میآید و چنان است که گویی او هم مانند فقیهان سنتی نگاه ابزاری محض به منطق صوری دارد. به نظر می رسد از دید ایشان انواع مقوله بندی ها و تقسیمها، مثلاً تقسیم هر چیز به نوع و جنس و فصل و ....که از مبناهای نظریه منطق صوری است یک بازی ساده زبانی است.
برای تفصیل بیشتر عرض کنم؛ منطق صوری متشکل از سه بخش است. یک بخش مربوط به قضایاست و بخش دوم مربوط به تعریفات است و بخش سوم مربوط به روش های استدلالی است. اما بخش تعریفات مهمترین بخش منطق است به طوری که این بخش در هر دو بخش دیگر جاری و ساری است. اگر بخواهم در یک تقسیمبندی سیر اندیشههای علمی و فلسفی (پس از گذار از اندیشههای کنایی و سوفسطایی) و به تبع آن سیر عقلانیت را در 5 فاز ترسیم کنم. بدین ترتیب اشاره می کنم.
الف) اندیشههایی که به تعریف و تقسیمبندی چیزها میپردازند. عقلانیتی که از این نوع اندیشه بر میآید، من آن را عقلانیت «تعریفی – تقسیمی» نامیدهام.
ب) اندیشههایی که به توصیف چیزها میپردازند. در اینجا با عقلانیت مدرن یا عقلانیت ابزاری روبرو هستیم. یکی از انتقادهای مهمی که اندیشه مدرن بر حکمت قدیم و ارسطویی وارد میکند این است که حکمت قدیم به جای توصیف پدیدهها تنها به تعریف آنها بسنده میکند. دو عقلانیت فوق در ادوار مختلف، فرهنگ و اندیشههای خود را به وجود آورند و در سطح مناسبات زندگی تاثیر به سزا گذاشتند. دو اندیشه و به تبع آن دو عقلانیت دیگر نیز در همین دوران مدرن به وجود آمدند، اما به فرهنگ تبدیل نشدند.
ج) یکی اندیشه انتقادی بود که به جای توصیف رویدادها، به نقد رویدادها پرداخت. عقلانیتی که از این نوع اندیشه بر آمد، عقلانیت انتقادی بود که متاسفانه وقتی توسط بعضی از روشنفکران چپ (مکتب فرانکفورت) مطرح شد، تنها در سطح روشنفکران فرهنگ خود را یافت و به سطح مناسبات زندگی راه نیافت.
د) دیگری اندیشه تفاهمی بود که این بار فهم رویداد ها را مورد توجه قرار داد. عقلانیتی که از این نوع اندیشه ورزی پدید آمد، به عقلانیت تفاهمی موسوم شد که این نیز تنها در شعار، در سطح برخورد یا تفاهم فرهنگ ها مطرح شد و هنوز نتوانسته است مانند دو عقلانیت کهنه و مدرن، در سطح مناسبات زندگی مطرح شود.
ه) فاز پنجم، اندیشهای است که آزادی را در عرصه اندیشه و عمل جستجو میکند. معتقد است، انسان از ایام قدیم تا دوران حاضر، در اشکال مختلف قدرت و مناسبات قدرت، زندانی شده است. تا انسان و جامعه ها از روابط و مناسبات قدرت آزاد نشوند، نیروهای محرکه آنها به طور کامل آزاد نمی شود. این نوع عقلانیت که به عقلانیت آزاد موسوم است، به لحاظ نظری و عملی کوششهایی است که توسط بنیصدر و دوستان ایشان آغاز شده است.
امیدوارم اینک نقطههای افتراق مهمی که میان درک من و جناب ایماگر از منطق صوری وجود دارد تا حدی روشن شده باشد. به نظر میرسد در ذهن ایماگر گویی قلمرو تفکر انتقادی به موضوعی به نام منطق صوری که می رسد تمام میشود و او همان تعریف معمول در کتب منطقی را باز می گوید که؛ المنطق "آلة" ...اما در برداشت من، منطق صوری مثل هر مقوله دیگری دارای فونکسیونهای خاص خودش است. می تواند آلت تلقی شود ولی همزمان آلت بخش هم هست. به بیان دیگر، ظرفی خالی از محتوا نیست که هرچیزی بتوان در آن ریخت و مطلوب خود را از آن بیرون آورد یا به آن هر شکلی داد که ما میپسندیم. منطق صوری خودش از خودش شکل دارد و اگر در برابرش موضع انتقادی نداشته باشی و صرفاً به دید آلت به آن بنگری او در عوض به شما شکل می دهد. منطق صوری به نحوه شکل گیری معنا و دلالت در ذهن فقیه ارتباط تنگاتنگ دارد. به قول فیلسوفانهترش این منطق دارای لوازم و اقتضائاتی معناشناسانه و هرمنوتیکی است که توام با آن میآید. اگر کسی آن را بکار برد خواه ناخواه به این اقتضائات هم باید پایبند باشد. نگاهی که ایمایان به ماهیت منطق صوری دارد به قول صاحبنظران حوزه روششناسی، دچار تحویلینگری (Reductionism) شدیدی است که از دید بسیاری از مهمترین معضلات شناختی دوران مدرن هم قلمداد شده است.
بدین سان، اگر بخواهیم تفسیری سیستماتیک از اندیشه بنیصدر ارائه دهیم باید بگوییم نقد بنیصدر بر منطق صوری بر مینای تمامیت اثارش نقد دستگاهی است که عقل و چشم انسان را از محتوای امور (واقعیت ها) غافل میکند. از دید وی مهم این نیست که آقای مکارم شیرازی یا آقای منتظری یا آقای وحیدخراسانی، برای مثال، به منطق صوری باور دارند و یا خیر؟ مهم این نیست که با منطق صوری دو فقیه و یا دو مرجع یکی با ولایت فقیه مخالف میشود و یکی طرفدار سرسخت آن میشود. در یک مثال دیگر، مهم نیست که جامعه و اقشار مختلف جامعه، عقلانیت ابزاری (و به قول هورکهایمر عقلانیت صوری) را در فلسفه و جامعه شاختی از مطالعه گذرانده اند و یا خیر. مهم این است که جامعه با آلوده شدن به روحیه کاسبکارانه، محاسبه دو دو تا چهار تا در تمام امور زندگی، تعمیم سود و زیان کردن چیزها در تمام وجوه زندگی، به شدت از عقلانیت ابزاری تأثیر گرفته و آن را در عمل و در زندگی به کار می گیرد. بنابراین، تفکر ارسطویی از راه فلسفه، فقه و کلام و از آنجا از راه فرهنگ و ادب در اندیشه و رفتار ایرانیان و به ویژه در اندیشه و رفتار حوزویان نقش مهم و اساسی دارد. اینکه به هر ایرانی بگویید عدالت چیست و جالب است که در تعریف عدالت از مردم عادی تا مراجع تقلید و یا تکنوکراتها و بسیاری از روشنفکران به تعریف واحد میرسند، تا جایی که این تعریف را هم به امام علی نیز نسبت می دهند، با این مضمون که «عدالت یعنی قرار دادن هر چیز در جای خود»، این یک تعریف ارسطویی و اثر مهم انتقال اندیشه و روش (فلسفه و منطق) ارسطویی در فرهنگ ما است. حال این "هر چیز" چیست؟ این "جای خود" کجاست؟ آیا این هر چیز و جای خود، برابر با واقعیت (به معنای امریی که حقیقت دارد، برابر هستی است و با روشنایی و آزادی تعریف شدنی است)؟ است؟ البته روشن است، زیرا مراد ارسطو امور واقع است نه واقعیت در بیان آزادی. به همین دلیل است که به قول هربرت مارکوزه منطق صوری، منطق توجیهگر نزد کسانی است که مایلند واقعیتهای ظالمانه و پابرجای دوران را طبیعی قلمداد کنند.
مراد بنیصدر از منطق صوری و نقد آن، در واقع نقد روشهایی است که هسته ناب ( = واقعیت = آزادی) چیزها را گرفته و به قول پستمدرنها آن را فیگورال میکنند. به عبارتی منطق صوری و تربیت شدگان منطق صوری با قیاس دو صورت، حکم یکسان برای دو امر متفاوت صادر میکنند. این مسئله هم بر خلاف نظر ایمایان دوست ما به شدت هم در تبلیغات رژیم جمهوری اسلامی رواج دارد و هم نزد روشنفکران. به عنوان مثال در تبلیغات رژیم این کشور را بنا به صور ظاهری که در جامعه وجود دارد، مانند چسباندن لفظ اسلامی به مجلس به انجمنها و روسری بانوان و چسباندن اسم الله به پرچم و بر سر درب هر کوی و برزن، جامعه را و نظام را اسلامی معرفی میکنند. در حالی که از مناسبات اجتماعی ، طبقاتی تا پیوندهای اجتماعی وووو تا چه اندازه برابر با آرمانهای اسلامی است (حتی در همان اندازه که خودشان تبلیغ می کنند)، اصلا مهم نیست. و یا همین مثالی که دوستمان درباره مقایسه انقلاب یا اصلاح ارائه میدهد، نمونه آشکار دیگری از فیگورال کردن انقلاب و اصلاح است. و تعجبم می آید که چگونه و با چه انگیزهای ایشان میگویند، چرا بنیصدر گفته است که اصلاحطلبان با مقایسه صوری انقلاب و اصلاحات حکم به خشونت بودن انقلاب میدهند و از آنجا حکم به نفی و نامطلوب بودن انقلاب میدهند، ایشان را به دهها مقالهای که آقایان دکتر مردیها، دکتر جلائیپور، دکتر حجاریان و لابد دکتر تاج زاده و...دیگران ارجاع میدهم که در دفاع از اصلاحات در برابر انقلاب نوشتهاند.
خلاصه، منطق صوری اگر فقط یک ابزار بود مشکلی نداشت و این نظریه بر آن نیست تا منطق صوری را به طور کلی بیمعنا تلقی کند. بلکه در صدد است که بگوید، که منطق ارسطویی تنها صورتبندی از یک منطق نیست، بلکه این منطق تاثیر به سزایی در روششناختی و به ویژه آنچه که به روش شناختی حوزویان مربوط می شود، گذاشته است. یعنی منطق صوری دیگر نه قواعد کارکرد ذهن (که تقریبا کسی قصد رد منطق از این نظر ندارد) بلکه به منزله چیزی است که هم اکنون به صورت یک روششناختی و از آن مهمتر یک جهانبینی در آمده است. بدین معنا که تمام تلاش این روش شناختی این است که با مشابهتی که در باره صورت قضایا ملاحظه می کند، حکم در باره ماده آنها صادر کند. مثلا بگوییم مردم به نظام جمهوری اسلامی 99 درصد رای داده اند و یا به اسلامیت نظام رای داده اند، اما با این تفسیر بخواهیم هر مهملی را که توی ذهن ما به نام اسلام وجود دارد، مجوز خود را از آراء اولیه مردم توجیه کند. یکی از آثار و تاثیرات بد فرجام منطق ارسطویی، محدود کردن و بستن مدار فکر اندیشه ورزان دینی و اسلامی در محدوده قیاس و تعریفات لفظی است که من در مقاله از آن چنین تعبیر کرده ام: "تأثیر منطق صوری بهگونهای بود که فقها را وامیداشت برای توضیح و تبیین تمام حالات وجزئیات و صُور محتمل ذهنی، احکامی استخراج کنند. گاهی انسان در متون فقهی حقیقتاً بهفرضهای نادر و عجیب و غریبی از روابط حقوقی برخورد میکند که فقط میتوان علت آن رااز اینجا ریشهیابی کرد. مبالغه و افراط در نحوه عبارتپردازی فقهی تا آنجا پیش رفت که گاه تمام توان و تمرکز فقیه مصروف صناعت الفاظ و ترکیبات متن میشد، تا به سلامت محتوی و صحت مضمون جملات. به بیان دیگر، فقهپژوهان به جای آنکه مرکز توجهشان به خود فقه بهعنوان یک دانش منصرف شود، به نوع نوشتار و نحوه نگارش فقه معطوف شده بود." نگاهی هرچند اجمالی به متون فقهی و زبان به کار رفته در آنها و شیوه طرح مسائل گویای این مسأله است.
باز میگردم به منطق صوری. برخلاف نظر ایمایان نمیتوان اندیشههایی ارسطو را در باره بردهداری و جایگاه زن از منطق او جدا کرد. بنا به همان فاز پنجمی که شرح دادم و آن را درست میدانم، ثنویت و تضاد نه تنها در امور واقع وجود ندارد، بلکه در سطح اندیشه و عمل نیز غیر ممکن است. هم اندیشه و عمل انسان و هم تمام آرائی که انسان انتخاب میکند، همه از یک جنس هستند. دو پارگی و چند پارگی اندیشه وعمل همه در صورت قضاست. وقتی از صورت به واقعیت باز میگردیم، تمام عناصر چند پاره و متضاد اولا، بنا به گرایش یکپارچه سازی و تعمیم دهی که در انسان ها وجود دارد و بنا بر طبیعت اندیشه، با تهی کردن محتوا، محتوا را از یک جنس می سازد. به عنوان مثال، کسی که به برده داری معتقد است، کسی که به حقوق برابر و آزادی انسان معتقد نیست؛ با تقسیم بندی و تعریف (دو ویژگی منطق صوری) چیزها و رویدادها، بیان خود را از عدالت از جنس قدرت می سازد. در یک مثال دیگر، طرفداران همین منطق وقتی به آیه «اشداء علی الکفار و رحماء بینهم» میرسند، بدون توجه و ارجاع به محتوا و ماده اصلی آیه، حکم به شدت عمل علیه کافران صادر می کنند. آنها دیگر توجه ندارند که این آیه اولا، ناظر به یک شرایط جنگی بود و ثانیا، ناظر به زمانی بود که کفّار بارها و بارها در مواجه با پیامبر (ص) طلب آمرزش و بخشش می کردند و هر بار که پیامبر با سینه باز آنها را می پذیرفت، باز هم به فتنه و جنگ و رویارویی با آن حضرت میپرداختند، سرانجام این شد که آیه شدت با آنها نازل شد. مفسرین ارسطویی با همان تعریف ها و تقسیمبندیهایی که از پیش توی ذهن خود دارند، این آیه را به هر نوع مخالفتخوانی با دین و مخالفان، حتی در شرایط صلح تعمیم میدهند. بنابراین، این فکر نادرست است که بگوییم نظریات ارسطو در باره بردهداری زن از منطق او جداست. زیرا روش استدلالی ارسطو بر همان تعریف و تقسیم بندی نوع انسان باز میگردد. بر اساس همین تعریف و تقسیمبندیها بود که ارسطو میگفت، عدهای برای بندگی خلق میشوند و عدّهای برای سروری و یا، عده ای بازوان جامعه هستند و عدّهای مغزهای جامعه. و بر اساس همین تعریف و تقسیمبندی است که منطقیون ولایتی به انواع تقسیم بندیها در حوزه محرم و نامحرم و خودی و غیر خودی میپردازند و بر اساس همین تقسیمبندیها و تعریفات است که تعریف آنها از عدالت ( = هر چیز را جای خود گذاشتن) به همان تعریف ارسطویی ارجاع میشود. زیرا وقتی برده ها به بردگی پرداختند و هر طبقه ای سرجایش قرار گرفت و روحانیت نیز به منزله طبیبان روح جامعه (عین این جمله جمله ارسطوست در کتاب سیاست و عین این جمله را در کتاب آقای خمینی – دقیقا یادم نمیآید کدام کتاب او- خواندم)، به چوپانی جامعه مشغول میشوند. و از همین روست که آقای آذری قمی نوشت، فقها باید هندسه رمهداری را خوب بدانند. یعنی از نظر او جامعهشناسی چیزی جز رمهداری نیست.
چهارم
اما در باره مرحوم مطهری؛ اول بگویم که من اگر از آقای مطهری نقل قول برای تأیید سحن خودم آوردم به این دلیل بود که میخواستم نشان دهم در میان خود اهل تفکر سنتی حوزوی نیز کسانی بودهاند که به این نکات متفطن شده اند والّا من در نقد آقای مطهری سخن زیاد دارم و ریشههای اندیشه وی را در درون همین پاردایم رایج میان فقها می بینم و بر این نظر نیستم که او به عمق مشکلات فقه و اصول پی برده بود. در مقام دفاع از اخباریون هم نیستم و پیشنهاد میکنم ایماگر مقاله مرا دو باره مطالعه کنند تا نگاه انتقادی من نسبت به آنها را هم فوراً دریابند. از دید من آقای قوچانی بسیار سطحی و نامنصفانه و ظاهرا برای اثبات هواهای سیاسی خاصی که خودش اتفاقاً به آنها اشاره می کند (تحت عنوان اشاره بزرگان نظام برای مقالهنویسی در این باره) به نقد اخباریان نشسته بود تا بدین وسیله بگوید که تفکر آقای خمینی تفکری عقلی و مترقی و توحیدی و عدالت محور بوده است. من میخواستم نشان دهم که این درک بسیار ناقص است و مشکلات و معضلات موجود در میان اخباریان به گونه دیگری . بلکه عمیق تر دامنگیر اصولیان و عقل گرایانی چون آقای خمینی هم هست. این اندیشه که مشترک اصولی و اخباری است را به عنوان گفتمان قدرت و نگاه به موضوعات بر مینای اصل ثنویت می دانم. این را هم یک آسیب شناسی برای انقلاب 57 میدانم زیرا تحقق هدفها و آرمانهای آن انقلاب را با اینم? تفکر نه تنها ممکن نمیدانم بلکه ضد انقلابی واقعی میدانم. لب مطلب همین بود. اما من هرگز ادعای فرهنگ سازی های آقای مطهری و پر فروغ بودن مطهری در اندیشه دینی را نکردهام. از نظر تاریخی آقای مطهری فرهنگسازی کرد، اما درست از زمانی که بعد از ییروزی انقلاب و در آستانه دورانی که مردم و جوانان، مرحوم شریعتی را به منزله معلم و معمار انقلاب یاد می کردند، آقای خمینی با معرفی مطهری به منزله معلّم و معمار انقلاب، سرنوشت انقلاب را به همانجا رساند که جز جنگ و خشونت و اسلام پردهخوانی و نوحهسرایی، چیزی از آن بیرون نیامد. تمام کوشش مرحوم شریعتی (چه با او موافق باشیم و چه مخالف)، در احیاء تفکر اسلامی، این بود که بیان دینی را از حصار پردهخوانی و عوامسازی و عوامفریبی آزاد کند. اما از زمانی که مرحوم مطهری جانشین شریعتی شد، حکومت با گسیل کردن جوانان به جبهه های جنگ و هیزم تنور ساختن از آنها، در جمع همان مخاطبان کهنه پوش، فرهنگ سازی کرد.
اوایل انقلاب داشجویان می گفتند، ما با آثار مطهری نمیتوانیم با مارکسیستها روبرو شویم، بلکه تنها با اندیشههای شریعتی میتوان با اندیشههای غیر اسلامی مواجه شد. در سالهای 58 و 59 و 60 وقتی بنیصدر وارد عرصه اندیشه شد، دانشجویان دریافتند که او نه تنها خلاء شریعتی را پر کرده است، بلکه برای اندیشه ورزان چنان مینمود که در قالبهای مردمی بر روی برخی دیوارها نوشته شده بود: رابطه بنیصدر با کمونیستها مثل رابطه جن است با بسم الله! بحث من مخالفت و یا موافقت با بنیصدر و یا شریعتی نیست. بحث من مربوط به فرهنگسازی است. از همین رو بود که مارکسیستها در دانشگاهها گفته بودند، شریعتی 50 سال مارکسیسم را در دانشگاهها به تاخیر انداخت. و نیز از همین رو بود که مرحوم بهشتی و بسیاری از حواریون ولایت فقیه در همان ایام و در توجیه حمله به دانشگاهها گفتند، بنیصدر کوشش داشت تا دانشگاه را پایگاهی بسازد علیه روحانیت و ولایت فقیه (نقل به مضمون). بنابراین، ایمایان عزیز باید توضیح دهند که مراد او از فرهنگسازی چیست و مخاطب این فرهنگ چه کسانی بودند و هستند؟
اما از حق نگذریم وقتی به پاره ای افکار انتقادی روشن وی از سنت فقهی و اصولی موجود بر میخوریم آدم می گوید که ای کاش آن مرحوم بیشتر عمر میکرد و این روزها را هم میدید که اندیشه اسلام فقاهتی و سوبژکتیویسم منحط حاکم بر آن چه بلایی بر سر ایران و ایرانی آورده است و چگونه جامعه ایرانی را پس از قریب سی سال تلاش برای پیاده شدن به انواع بحران ها بنبستهای فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، قضایی و دینی-معنوی دچار ساخته شده است. به قول ایماگر عزیز، "شاید رخت بر بستن بعضیها از دنیا در بهترین حال، بخت ایشان است تا نام و یاد آنان با خاطرهی دوران اوجشان به جا بماند نه با تغییر مسیر اواخر عمر."
مطالب مرتبط:
۱. چرا اخباریگری و ظاهر گروی در شیعه هنوز معنا دارد؟ ؛ دکتر حسن رضایی، رادیو زمانه
۲. محذورات ارجاع به مطهّری؛ نقدی بر مقالهی فوق
۳. تفاهم گمشده؛ نگاهی اجمالی به نقد منطق صوری