پاسخ به نقد
در باره نقد سوم آقای ایماگر تحت عنوان "نگاهی به یک پرسش و پاسخ- ۳" نکاتی لازم است عرض کنم:
1. ناقد این گونه می نویسد: "ایشان در همان ابتدا میگوید: انسان در این روش نمیتواند واقعیّت را بشناسد زیرا الف: بخش بزرگی از واقعیّت بیرون از ذهن قرار می گیرد و ب. عقل فعل پذیر است و نمیتواند تمام استعدادهای خود را به کار بگیرد و ...".
لازم است اشاره کنم که ابتدای نوشته این جانب در نقد تناقض و تضاد در منطق صوری چنان شروع نمی شود که آقای ایماگر می نویسند. بلکه این طورآغاز می شود: «هر دو منطق [منطق صوری و منطق دیالکتیک] ، بر اصل حاکمیت ذهن بر عین (گرچه اصحاب دیالکتیک مدعی جستن روش شناخت واقعیت، آنسان که هست، شده اند) ساخته شدهاند و به کار انواع دستکاری ها در واقعیت و بسا جانشین کردن ﺁن با فرﺁرده های ذهن، می آیند. چرا که هر دو، بر اصل ثنویت تک محوری ساخته شده اند. در روشی که بر این اصل ساخته می شود ، ﺁدمی الف) هرگز نمی تواند واقعیت را همانسان که هست بشناسد و ب - حتی وقتی واقعیت و «ماده» را محور می کند، این محور ترجمان حاکمیت مطلق ذهنیت بر عینیت می شود. چرا که وقتی ماده و عین را محور فعال می شمارد و عقل را منفعل و کار ﺁن را پذیرفتن «واقعیت همان سان که هست» می انگارد، این حکم را عقل او بر اصل ثنویت تک محوری (= واقعیت محور فعال و عقل محور فعل پذیر) صادر می کند و، در واقع ، چنین رابطه ای میان عقل و واقعیت بر قرار نمی شود. راست بخواهی ، بر اصل ثنویت تک محوری، محال است واقعیت خارجی ، بی کم و کاست در عقل «بازبتابد ». چرا که؛ الف - با مدار بسته ای که از دو محور یکی فعال و یکی فعل پذیر بوجود می آید، بخش بزرگ واقعیت در بیرون آن قرار می گیرد و به چشم عقل نمی آید. ب - عقلی که به خود نقش فعل پذیر می دهد، نزدیک به تمام استعدادهای خویش را می باید از فعالیت ممنوع کند و لاجرم ، ج - از شناسائی ناتوان و ناگزیر می شود از پیش ، قالب ذهنی بسازد و واقعیت را در آن قالب بریزد»
بدین قرار، دلیل همراه خود سخن است: بر اصل ثنویت وقتی تک محوری است، یک محور فعال و یکی فعل پذیر می شود و هرآنچه بیرون این دو محور قرار می گیرند، نمی تواند به چشم عقل بیاید. زیرا عقل، پیشاپیش خود را به این دو محور محدود کرده است. بر عقل انتقاد کننده است که از خود بپرسد، چرا یک قسمت از مقدمه و سه استدلال را ندیده است؟ هرگاه سه نوبت استدلال را می دید و استدلال ها را نقد می کرد، جریان اندیشه باروری را میسر می کرد.
2. کار عقل شناسائی واقعیت است، آن سان که هست . لذا؛
1/2 عقل وقتی ثنویت را اصل راهنما می کند، بخش بزرگی از واقعیت را نمی بیند، تا شناسائی کند.
2/2 آن بخش از واقعیت را هم که می بیند، بدین خاطر که منطق صوری بکار می برد، رفتاری منفعلانه دارد. زیرا، صورت را به جای تمامی واقعیت قابل مشاهده می نشاند. منطق صوری بر اصل ثنویت، برای آن ساخته شده است که عقل بیشتر از صورت را نبیند و همان را واقعیت آن سان که هست بخواند. نباید پنداشت منطق صوری ساخته ارسطو است و گروهی خاص می آموزند و بکار می برند. اعتیاد به قدرت، ثنویت تک محوری را اصل راهنما می کند و معتادان بی آنکه از قواعد منطق صوری آگاه باشند آن را بکار می برند.
3. انتقاد کننده نوشته است: «توجه داشته باشیم که ادّعای اینکه ذهن آیینهی واقعیّت است از ارسطو و ادّعای نقش داشتن ذهن در فرایند فهم از کانت است. ایشان ابتدا منطق صوری را به دلیل ادّعای فهم تمام واقع نکوهش و سپس آنرا با جملاتی که در خور فلسفهی کانت است، توصیف میکند، یکی به میخ و یکی به نعل و آشکار نیست که نویسنده دقیقاً چه منظوری دارد. فهم همهی واقعیّت اگر خوب است، چرا در ابتدا رد میشود و اگر عقل قرار است منفعل نباشد و استعدادهایش را به کار بگیرد، چرا از دخالت ذهن در فرایند فهم ِعین انتقاد میشود. »
اما در این حقیقت، که چگونه عقل منفعل است و چگونه فعال می شود، منتقد محترم به زعم خود در سخنان اینجانب تناقض یافته است! این به ظاهر تناقض در همان پرسشِ خود منتقد رفع می شود، وقتی می پرسد : «مگر وقتی قرآن حرف می زند و ما گوش می کنیم قرآن فعال و ما فعل پذیر نیستیم؟» شگفت پرسشی است! تنها چند نکته یادآور شوم؛
1/3 عقل می باید آزادی خویش را بدست آورده باشد تا بتواند بگذارد قرآن خود بگوید آنچه را میخواهد بگوید. آزاد کردن عقل، بنا بر این فعال کردنش با رها شدن از ثنویت بمثابه اصل راهنما آغاز می شود.
2/3 عقل آزاد تمام فعال می شود وقتی می تواند واقعیت (در این جا قول قرآن) را همان سان که هست ببیند.
3/3 این رابطه میان عقل و قول قرآن را ندیدن و به جای آن صورت ظاهر عقل فریب را دیدن و میان قول قرآن و کامل فهمیدن قول دو گانگی تصور کردن، خود مصداق عینی کاربرد منطق صوری است.
به لحاظ ابتلای همگانی به اعتیاد «برداشت کردن» از قول دیگری، پرسش انتقاد کننده فرصتی در اختیار می نهد برای این زنهار: آری عقل فعل پذیر است وقتی؛ الف) می خواهد قول دیگری را همان بداند که خود می پسندد و یا خود می خواهد دیگری این طور گفته باشد و ب) باز عقل فعل پذیر است هر وقت نمی خواهد قول دیگری را همان سان که هست که بشنود و بفهمد. و ج) عقل فعال است وقتی قول دیگری را می خواهد همان طور که منظور نظر گوینده است بفهمد. و این نیایش پیامبر (ص) گرامی را نیز فراموش نکند: خداوندا به من آن توان ده که واقعیت را همان سان که هست ببینم.
5. بدیهی است که نظر هرکس را بر پایه اصل و اندیشه راهنما و روش و هدف خود او می باید نقد کرد. وگرنه نقد در چماق تکفیر کشیدن ناچیز می شود. کاری که آقایان شیخ حسین همدانی و مکارم شیرازی با آقای سروش کرده اند و کاری که آقای خمینی با جبهه ملی کرد و کاری که شاه با روحانیت می کرد و کاری که حزب توده و ... و امروز، زور پرستها با مخالفان خود می کنند. پس نقد آقای رضائی نسبت به نظریه آقای قابل بجاست. یادآور می شود که انتقاد طرز فکر و روش انتقادی در ایران نیم قرن پیش مرسوم نبود. مارکسیستهای ایرانی اندیشه راهنمای خود را علم، و طرز فکرهای دیگر را ارتجاعی و ... توصیف می کردند. مخالفان آنها نیز اگر مسلمان بودند، مارکسیست شدن را کافر شدن می خواندند و اگر لیبرال بودند، با محک طرز فکر خود مارکسیسم را می سنجیدند. این روش غلط وقتی تصحیح شد که نقد مارکسیسم و دیالکتیک از راه آشکار کردن تناقضها و غلط ها و نیز هسته عقلانی خود آنها پیش کشیده شد.
انتقاد کننده در بند دوم از نقد خود می نویسد: "آوردن نمونههایی از آرای ارسطو که شامل ثنویّت تک محوری است در باب جامعه و زن و مرد، ادامهی نوشتار ایشان است. عجیب است که او فلسفهی ارسطو را ناشی از منطق او میداند. منطق ابزاری است که میتوان با آن دو فلسفهی متفاوت را توجیه کرد و در یادداشت پیشین گفتم که مثلاً فقیهی که مبدع ولایت فقیه است و فقیهی که مخالف آن است، هردو از منطق صوری استفاده میکنند و نمیتوان فقط یکی از نتایج به کارگیری این منطق را لازمهی ضروری آن دانست. اکثریّت فقها در طول تاریخ با ولایت فقیهی که آیت الله خمینی میگوید، موافق نیستند و همین الآن هم آقای سیستانی چنین نظریّهای را نمیپذیرد، این همه تلاش برای نشان دادن اینکه ولایت فقیه، زادهی نظرات ارسطو خصوصاً منطق صوری اوست، برای چیست؟"
در پاسخ به این مطلب چند نکته قابل عرض است:
1. عجب از انتقاد کننده است که می نویسد: «عجیب است که او فلسفه ارسطو را ناشی از منطق صوری می داند» ! این قول را بنی صدر در کجا یافته است؟ فلسفه ارسطو فلسفه قدرت است زیرا مبنایش ثنویت است. همانقدر در ساختن این فلسفه منطق صوری بکار رفته است که در تدوین منطق صوری فلسفه ای بر اصل ثنویت تک محوری بکار رفته است. اندیشه را از روش آن چگونه می توان جدا کرد؟
2. منطق صوری منطق یکدست سازی نیست. منطق ندیدن واقعیت آن سان که هست از راه جانشین واقعیت کردن دلخواه خود و یا دیدن صورت واقعیت و یا بخشی از واقعیت است. هرکس بنا بر نوع تربیت و محیط اجتماعی و طبیعی زیست خود هرگاه ثنویت را اصل راهنما کند منطق صوری را روش کرده و از واقعیت صورتی یا بخشی را می بیند و یا خواسته خود را جانشین می کند. همان حکایت فیل در اتاق تاریک است که هرکس وارد اتاق می شود به جائی از فیل دست می کشد و چون از اتاق بیرون می آید «واقعیت» ی را که لمس کرده است توصیف می کند. نقد کننده می باید آرای کسانی را که اسم برده است بطور کامل لحاظ کند و ببیند در برگیرنده تمامی واقعیت آن سان که هست هستند یا نیستند؟ همه آرای متناقضی که با بکار بردن منطق صوری اندیشیده و اظهار شده اند در برگیرنده تمام واقعیت نیستند. چرا که اگر بودند متناقض نمی شدند. اما آیا یکی از آنها هست که رأی متناقضی نباشد و واقعیت را آن سان که هست در بر گیرد؟ این پرسش است که انتقاد کننده اگر در پی یافتن پاسخ آن شود در می یابد که منطق صوری منطق کتمان حقیقت یا بخشی از آن و بیانگر تضاد و روش اختلاف و افتراق بر انگیز و گذار از توحید به تضاد است. حال آنکه روشی که گذار از اختلاف نظر ها به توحید نظرها در جریان رشد را میسر می کند بر اصل موازنه عدمی قابل یافتن و بکار بردن است.
انتقاد کننده در بند سوم نوشته است: "تمام آنچه بنیصدر دربارهی انقلاب و خشونت نوشتهاست و بلکه هر استدلالی بر پایهی منطق صوری، قابل صورتبندی است. ایشان یک مثال را مبتنی بر خشن دانستن انقلاب و ناخشن دیدن اصلاح ساخته و نتیجه گرفتهاست که معتقدان به منطق ارسطویی میگویند، اصلاح خوب و انقلاب بد است. کجا و چه کسی چنین استلالهایی را کرده که نمایندهی قطعی منطق صوری هم باشد؟ او که نباید از پیش خود چیزی را بسازد و بعد با نقد ناقص آن، مدّعی برتری دیدگاه خود شود. بعضی از انقلابها خشونتبارند- مثل انقلاب الجزایر- و برخی انقلابها به نسبت بسیار صلحآمیز – مثل انقلاب ایران- ، چه کسی مدّعی خشونتباربودن انقلاب( همهی انقلابها) شده است؟ و چنین کسی را چرا باید سخنگوی منطق صوری شمرد؟ چه کسی از اینکه اصلاح، تغییر ساختار نیست، غافل شده است؟ واقعاً واضحتر از این نمیتوان یک طرفه پیش قاضی رفت و سربلند برگشت."
در پاسخ به این پرسشها عرض کنم:
1.آیا لازم است که مدعی این ادعا که انقلاب خشونتآمیز است، نماینده منطق صوری باشد و یا کافیست این منطق را برای غافل کردن مردم از واقعیت و یا واقعیتها بکار برد؟ یکبار دیگر یادآور می شوم که منطق صوری منطق هر بیان قدرتی است– حتی اگر مارکسیسم و مارکسیسم لنینیسم باشد که مدعی است دیالکتیک را روش کرده است. از بخت بد در سرها این و آن بیان قدرت، راهنمایند. بنا بر این، بکار بردن منطق صوری همگانی است. کاری که ارسطو کرده جز تدوین یک رویه همگانی نیست.
2. چه کسی مدعی شده است انقلاب خشونت بار است؟ پاسخ: اصلاح طلبان طی 8 سالی که در مجلس و قوه مجریه بودند و هنوز نیز. اما آنها تنها نیستند. پیش از آنها، در غرب، مارکس قهر را مامای تاریخ می دانست و مخالفان انقلاب 57، آن را به ضرورت خشونت بار می دانند. پس بنی صدر چیزی را از قول خود نساخته است. اگر هم به فرض، انقلاب مسالمت آمیزی نیز رخ نداده باشد، عقل آزاد حق دارد این پرسش را از خود بکند: آیا انقلاب بضرورت خشونتآمیز است؟ این پرسش به عقل آزاد امکان می دهد که قواعد انقلاب غیر خشونت آمیز را کشف کند.
3. اگر انقلاب ایران « نسبتاً » مسالمت آمیز بوده است، پس هرکس مدعی شود انقلاب یعنی خشونت، منطق صوری بکار می برد زیرا می خواهد جامعه را حتی از تجربه ای که خود کرده و در کشورهای بسیار تکرار شده و «انقلاب مخملی» نام یافته است غافل کند. بیشتر از این، چنین کسی می خواهد خشونت ملاتاریا و گروههای زورپرست رقیب بعد از انقلاب را به جای واقعیت بنشاند. از این هم بدتر، خشونت بی سابقه ای را که آسیبها و نابسامانیهای روز افزون هستند و فقر و قرارگرفتن کشور در حلقه آتش که صدها بار خشونت بارتر از حتی خشونتی است که گروههای زورپرست بر سر قدرت بکار بردند را از دید جمهور مردم پوشیده نگاه می دارد. از همه این ها بدتر این که انقلاب مقابله جامعه با تخریب نیروهای محرکه و کوشش برای پایان دادن به آنست. بنا بر این، حتی وقتی با خشونت بعمل می آید خشونت زدائی است. این واقعیت را نیز نمی بیند و نمی خواهد مردم ایران آن را ببینند. هنوز واقعیت های دیگری وجود دارند که مدعی، با استفاده از منطق صوری، خود و دیگران را از آن غافل نگاه می دارد .
4. می پرسد چه کسی از این که اصلاح تغییر ساختار نیست غافل شده است؟ باز شگفت پرسشی است حاکی از غفلت انتقاد کننده از وجود تمایلی بنام «اصلاح طلبان». اگر «اصلاح طلبان» قبول دارند که اصلاح تغییر ساختار نیست پس علت وجودیشان چیست؟ یادآور می شود که آقای محمد رضا خاتمی وعده تغییر قانون اساسی را نیز می داد. اما اگر هم بگویند اصلاح طلبی تغییر ساختار نیست، هنوز اصلاح طلبی در محدوده رژیم غفلت از چند واقعیت بس مهم است. از جمله مهمترین آنها:
1/4 اصلاح در هر ساختار تنها در جهت افزایش کارآئی آن میسر است. افزایش کارآئی رژیم کنونی به واقعیت بخشیدن بازهم بیشتر به ولایت مطلقه فقیه است . اگر در حکومت « اصلاح طلبان » قسمتهای به اجرا در نیامده ولایت فقیه به اجرا درآمد ( حکم حکومتی ، تشکیل مجمع تشخیص مصلحت، قانونی شدن دادگاه روحانیت ، تعیین سیاست داخلی و خارجی و... ) ، نه از راه اتفاق بود.
2/4 مکانیسم دائمی قدرت بخصوص وقتی محوری با اختیارات مطلق دارد، مکانیسم تقسیم به دو و حذف یکی از دو است . امری که از انقلاب بدین سو، بطور مستمر در رژیم واقع شده و همچنان ادامه دارد. پس از پیش معلوم بود که اصلاح طلبان حتی اگر هم شب و روز امتحان وفاداری به رژیم را بدهند، حذف می شوند .
3/4 برخی از اصلاح طلبان می گفتند: منظور نظر اصلاح طلبان هموزن کردن جمهوریت در کنار ولایت مطلقه فقیه است. اما اگر در عمل، کار وارونه شد و رژیم « یکدست » گشت دلیلی جز این نداشت و ندارد که نسبت میان ولایت جمهور مردم و ولایت فقیه نسبت تضاد است. چون قدرت در رژیم ولایت فقیه متمرکز است و محور « رهبر » دارای ولایت مطلقه است. جانشین کردن عمل از راه مردم با عمل در درون رژیم ایجاد فرصت کردن برای رژیم و در جهت تضعیف بازهم بیشتر ولایت جمهور مردم است .
4/4 جمهوریت نیاز به بیان آزادی دارد. ماندن در رژیم ولایت مطلقه فقیه، زندانی شدن در بیان قدرت راهنمای رژیم و بضرورت غافل شدن و غافل نگاهداشتن مردم از بیان آزادی است. یکچند که صحبت از نقش مردم و حضورشان در صحنه بود امثال آقای کدیور ولایت فقیه را از لحاظ فقهی موضوع بررسی قرار دادند . اما چه زود این بحث ها تعطیل شدند و کار به جائی رسید که نظریه ساز ولایت فقیه (آقای منتظری) می گوید: قصد او از ولایت فقیه، نظارت فقیه بوده است. گرچه متنی را که او با آقای حسن آیت امضائ کرده بود 15 یا 16 اختیار برای فقیه قائل شده بود - و لی باز هم با صاحب اختیار مطلق شدن او فاصله داشت. اما همین قول او، در داخل کشور، اجازه انتشار نیز ندارد.
بند چهارم نقد ایشان شامل دو قسمت است:
نخست می نویسد: "از دید ایشان در منطق صوری جملهی لا اله الّا الله، خدا یکی است ...." و در بخش دوم می نویسد: " ایشان- بیارجاع به منبع- میگوید که آن زمان زنان پیراهن یقهباز میپوشیدند و قرآن چرا باید به جای دستور به بستن یقه بگوید که روسری خود را روی آن بگذارید؛ امّا روایات تاریخی میگویند که پیراهن « دکُلته»ای در کار نبوده و زنان همین پیراهن معمولی را میپوشیدند ولی روسری خود را پشت گوش میبردند و گردن و گریبان باز بوده و ..."
و سپس چنین ادامه می دهد" ....امیدوارم استدلالهای سیاسی نویسنده، متفاوت با استدلالهای اعتقادی- قرآنی او و مستحکمتر از این حرفها باشد- که ظاهراً نیست!- و گرنه علی الإسلام السّلام. ..."
پاسخ
1. نقد کننده می پرسد کجا «لا اله الا الله» خدا یکی است و دو تا نیست معرفی شده است. اما اگر او به علم کلام رجوع می کرد می دید اثبات وحدانیت خداوند اثبات دوتا نبودن خدا است. نیاز به رجوع دادن به شخص و کتاب معین ندارد زیرا این معنا که توحید یعنی خداوند یکی است و دو تا نیست از دبستان تا دانشگاه تعلیم داده می شود.
2. بر نقد کننده است که در نوشته خود تأمل کند و از خود بپرسد: « خدائی جز الله وجود ندارد » با «خدا یکی است و دو تا نیست» از لحاظ صوری چه فرقی دارد ؟
3. نیست خدایی مگر الله، از لحاظ محتوا با خدا یکی است و دوتا نیست فرق می کند. اما به این فرق، بکار برنده منطق صوری توجه پیدا نمی کند و یا این منطق را بکار می برد که استدلال فلسفی بر یگانگی خداوند را جانشین تعریف توحید در قرآن کند. در حقیقت، عقل آزاد، از خود می پرسد : خدا یا خداها که نیستند کدامها هستند؟ این پرسش او را دلالت می کند به جستجوی تعریف توحید در قرآن، و کشف می کند تعریفی را که طی قرون پوشیده مانده بود:
1/ 3 نیست خدا، در جا یعنی قدرت که در اشکال گوناگونش خدائی است که انسان را از آزادی خود محروم و نسل بعد از نسل برده و مأمور ویران کردن خود و محیط زیست خود می کند، نیست میشود. هرکس که تجربه کند، در می یابد که انکار خدا، خلائی ایجاد می شود که تنها قدرت می تواند آن را پر کند.
2/3 قرآن اشکال عینی و ذهنی خداها را یک به یک می شناساند و نفی می کند . و بدین محتوی ، نیست خدا مگر الله ، ترجمان موازنه عدمی و توحید بنا بر تعریف قرآن می شود . انتقاد کننده می تواند به کتاب اصول راهنمای اسلام در سایت بنی صدر مراجعه کند .
4. طرفه این که انتقاد کننده لازم ندیده است خود به نصیحت خویش عمل کند و بگوید بنا بر کدام روایت، که او مدعی وجود آن است، زنان روسری را پشت سر گره می زده و گردن و گریبان را باز می گذارده اند؟ از تفسیرها که اینک در اختیار این جانب است یکی تفسیر میرزا محمد کریم است. بنا بر آن، در زمان پیامبر (ص)، « یقه پیراهن زنان باز بوده و سینه و گودی گلوشان دیده می شده است». اعتیاد به منطق صوری انتقاد کننده را از توجه به تناقض نویسی خویش باز داشته است. با این وجود باید پرسید:
اولاً، گریبان کجاست؟ آیا می توان پیراهن یقه بسته پوشید و گریبان باز بماند؟ در صورتی که نمی توان پیراهن یقه بسته ای را پوشید که گریبان باز بماند،آیا خداوند فرموده است زنان پیراهن یقه باز بپوشند و بجای آنکه روسری را از پشت سر گره بزنند از جلو گره بزنند به ترتیبی که گریبانشان معلوم نشود !؟ معقول این نیست که بفرماید یقه پیراهن خود را ببندند؟ به خصوص که اگر زنان یقه خود را باز می گذاشته اند، روسری را اگر هم بر سر می کرده اند، به عنوان حجاب نبوده است، زیرا آنها سینه را باز می گذاشته اند. اجباری هم در کار نبوده است. پس اگر مقصود از خمار روسری بوده باشد، نخست می باید آن را واجب کند و بعد بخواهد که سینه را هم با آن بپوشانید. اما این گونه سخن گفتن سخن گقتنی شفاف و سرراست نیست که قرآن مدعی آن است. سر راست سخن، پوشاندن سینه با بستن پیراهن است.
ثانیاً، جیب اگر جائی در پهلو باشد و معنای آیه پوشاندن پهلوی باز باشد، اولاً، به طریق اولی حجاب ادعائی بی وجه می شود و ثانیاً، لابد باید روایاتی یافت که بگویند زنان آن دوره پهلوهای خود را باز می گذاشته اند و خداوند دستور داده است بپوشانند. در این صورت، معقول اینست که چاک پیراهن را بدوزند تا آن را با شال بپوشانند. مگر این که ادعا شود زنان آن دوره مثل زنان امروز فرنگ و یا زنان هندی بخشی از نیم تنه را نمی پوشانده اند. اما اگر فرض کنیم چنین بوده است، پوشاندن آن بخش از تن، ولو با شال ممکن باشد، آسان و معقول بنظر نمی رسد . باز راه سر راست پوشیدن پیراهن بدون چاک است.
به این ترتیب، بهر یک از دو تقدیر، مقصود از خمار پیراهن می تواند باشد . بخصوص که اگر قرار باشد آیه شفاف و بدون اعوجاج باشد، پس متن خود باید بگوید چه معنی می دهد. کلمه ها می باید هم دیروز و هم امروز و فردا همان معنی را داشته باشند و حکم می باید با اصول راهنما بخواند. در این صورت است که درآیه پوشاندن سینه با پیراهن معنا می دهد .
در پایان نوشته خود، انتقاد کننده جمله هائی آورده است که برازنده نیستند و پاسخ نیز نمی طلبند.
ایام به کام
ابوالحسن بنی صدر، پاریس 20 اردیبهشت ۱۳۸۷
مطالب مرتبط:
۱. گفتوگو با بنیصدر پیرامون نظرات اخیر سروش؛ بخش اوّل
۲. نگاهی به یک پرسش و پاسخ- ۲؛ نقد گفتوگوی فوق
۳. نگاهی به یک پرسش و پاسخ- ۳؛ نقد گفتوگوی فوق
۴. تفاهم گمشده؛ نگاهی اجمالی به نقد منطق صوری